نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

ابدیت و یک روز:سینمای تئو آنجلوپولوس

نگاهی عمیق تر به   سینمای تئو آنجلوپولوس

 ابدیت و یک روز

ابدیت و یک روز ساخته تئو آنجلوپولوس(Teo Angelopoulos) فیلمساز برجسته یونانی است که برنده نخل طلای کن در سال ۱۹۹۸ شده است. آنجلو پولوس تنها یک سینماگر نیست بلکه شاعر و فیلسوف است و سینمای او سینمایی شاعرانه و در عین حال بسیار فلسفی است. سینمایی اندیشمندانه که پرسش‌هایی اساسی و بنیادی را در باره جهان امروز و انسان مدرن مطرح می‌کند. سینمایی که با ریتم کند و پلان سکانس‌ها و حرکت‌های آرام، طولانی و پیچیده دوربین تعریف می‌شود و از این نظر شباهت زیادی به سبک آثار آنتونیونی، تارکوفسکی و میکلوش یانچو دارد اگرچه دنیاهای آنها تا حد زیادی با هم فرق دارد. سینمایی که تماشای آن فراتر از حد تحمل تماشاگرعادی سینماست که به فیلم‌هایی با ریتم تند و اکشن زیاد عادت کرده است.

ابدیت و یک روز بیش از هر چیز یک نوستالژی است. نوستالژی گذشته از کف رفته ، نوستالژی عشق های به خاک سپرده شده ، کودکی و نوستالژی برای سینمای هنری دهه های ۵٠ و ۶٠ میلادی.

 شعر-فیلم آنجلوپولوس تمام و کمال یادآور نسل سینماگران سینمای شعرگونه اروپاست.سینمایی که به واسطه بزرگانی چون فلینی ، انتونیونی ، برگمان ، برسون ، تروفو ، تارکوفسکی و…نشان داد که بیان هنری به واسطه نوارهای سلولوئیدی می تواند بیان عصر ما باشد. سینمایی که با مرگ کیشلوفسکی در ١٩٩۶ یکی از آخرین غول های خود را از دست داد تا امروزه اینچنین شاهد سلطه کوتوله های هالیوودی باشیم تا شکوهمند ساختن خون و قتل و تکه تکه کردن زنجیره ای از تارانتینو (در بهترین شکل) تا فیلم های اره ١و٢و٣و… را در برگیرد.ابدیت و یک روز به شکل تمام و کمال مشخصات سینمای هنری دهه ١٩۶٠ را در بر دارد.

   تئو آنجلوپلوس بالاخره با ساخته‌ی بعدی خود، “ابدیت و یک روز”، نخل طلای خواستنی کن را بدست آورد و یونان را در مراسم جوایز آکادمیک امریکا مطرح ساخت. مایکل ویلمینگتون، “ابدیت و یک روز” را  مطالعه ی مسحورکننده‌ی بصری سفر نگارشگری سالخورده، در حال و گذشته تعریف کرد. در حالیکه دیوید استراتن در ورایتی، ”VARIETY “، نوشت : « “ابدیت و یک روز” نشان می دهد که تئو آنجلوپلوس سبک و زمینه‌ی کاری خود را می‌پالاید. درست مانند فیلم‌سازان بزرگ دیگر که دوباره زمینه‌های مشابهی را کاوش کرده‌اند، پس آنجلوپلوس با یکی از شفاف‌ترین، درخشان‌ترین و همچنین عاطفی‌ترین سفرهای بدین سان طولانی خویش، درهای جدیدی گشوده و رشد نموده و پیش می‌تازد».

   پس از موفقیت “ابدیت و یک روز” آنجلوپلوس به مدت شش سال فیلمی نساخت .

خلاصه داستان ابدیت و یک روز:

 در ابدیت و یک روز نیز الکساندر شخصیت اصلی فیلم که یک شاعر و نویسنده است قصد دارد سفری را آغاز کند اما سفر او برخلاف سفر شخصیت‌های دیگر فیلم‌های آنجلو پولوس، سفری بدون بازگشت است چرا که او از بیماری سرطان رنج می‌برد و در آستانه مرگ است. الکساندر که بنا به پیش بینی پزشکان تنها یک روز از عمرش باقی مانده، سعی می‌کند با یادآوری خاطرات گذشته زندگی اش را یک بار دیگر مرور کند. تنها افسوس او این است که کارهایش در آستانه مرگ ناتمام مانده. او تمام عمرش را بر سر پروژه‌ای گذاشته که نتوانسته آن را به پایان برساند و آن تکمیل شعر ناتمام یک شاعر قرن نوزدهمی به نام سولوموس است.

الکساندردر می یابد که تنها یک روز به پایان زندگیش باقی مانده ، خدمتکار وفادارش اورانیا را مرخص کرده و برای آخرین دیدار به سراغ دختر جوانش کاترینا می‌رود و مجموعه‌ای از نامه‌های بازنشده همسرش آنا را به او می‌دهد. در میان آنها نامه عاشقانه‌ای است که آنا به او نوشته و در آن از بی توجهی الکساندر به او و عشق اش حرف زده است.

بخش مهمی از فیلم در فلاش بک می‌گذرد و روایت آن بین گذشته و حال حرکت می‌کند. الکساندر از طریق یادآوری و مرور خاطرات گذشته است که درمی‌یابد آنچنان که باید برای همسر از دست رفته‌اش وقت نگذاشته و ندانسته او را چگونه دوست داشته باشد.

الکساندر راوی فیلم است و همه چیز از دید او بیان می‌شود. بیشتر کاراکترها از درون گذشته و خاطرات شخصی او می‌آیند و بقیه نیز سایه‌هایی از این گذشته‌اند. مهم ترین شخصیت زنده فیلم، جز الکساندر، پسربچه مهاجر آلبانیایی است که الکساندر او را از دست قاچاقچیان انسان نجات می‌دهد و می‌خواهد او را به نزد مادربزرگش در آلبانی برگرداند اما بعد می‌فهمد که مادربزرگی درکار نیست و پسرک به او دروغ گفته است.

 پسربچه در واقع تصویر دیگری از گذشته الکساندر است و الکساندر در او بخشی از وجود خود را می‌بیند. هر دو وحشت زده‌اند و معلق و پادرهوا. تنها تفاوت آنها این است که پسربچه در مقطع شروع زندگی اش هست و الکساندر در آستانه پایان عمرش.

 ابدیت و یک روز مکاشفه‌ای در رابطه بین تاریخ‌های سیاسی و خاطرات شخصی است. شناور بودن زمان و کاراکترها در ساختار روایی فیلم، وجه مشخصه مهم فیلم‌های آنجلوپولوس است. فیلم ترکیبی عالی از واقعیت، نوستالژی و رویاست. برداشت‌های بلند و حرکت آرام دوربین به عقب این فرصت را به تماشاگر می‌دهد که بیشتر فکر کند و به جزئیات توجه کند.

یکی از وجوه مهم آثار آنجلوپولوس جنبه تاریخی و اسطوره‌ای فیلم‌های اوست. برای او تاریخ همانقدر اهمیت دارد که ادبیات، شعر و اساطیر یونان باستان. جدال انسان و سرنوشت درونمایه اصلی آثار اوست که از دل تراژدی‌های یونانی می‌آید. نگاه اولیس، سفر ادیسه وار یک فیلمساز به منطقه بالکان در اوج جنگ‌های داخلی درجستجوی مفهوم زندگی اش و پیوندی دوباره با تاریخ و گذشته فرهنگی اش است.

 بیشترفیلم‌های آنجلوپولوس در مناطق دورافتاده یونان می‌گذرد، در دهکده‌ای ساحلی یا کوهستانی فراموش شده. به ندرت در فیلم‌هایش تصویری از یک شهر بزرگ و مدرن و شلوغ مثل آتن را می‌بینیم. موسیقی کاریندرو نیز ارتباطی عمیق و تنگاتنگ با فضای روستایی و غیر شهری فیلم‌های او دارد.

 در یکی از صحنه‌های فیلم، الکساندر سرزده به مجلس عروسی پسر خدمتکارش اورانیا می‌رود. صحنه بسیار زیبایی است که مثل تمام صحنه‌های پر جمعیت فیلم‌های آنجلوپولوس به دقت کورئوگرافی شده است. حرکت جمعیت شکلی آئینی دارد. خانواده عروس و داماد در حالی که صندلی‌هایشان را در دست دارند از دو سمت خیابان به هم نزدیک می‌شوند. موسیقی کاریندرو برای این صحنه، شکلی کاملا فولکلوریک و سنتی دارد.

 ابدیت و یک روز فیلمی در باره زمان است. آنجلوپولوس نشان می‌دهد که زمان بیشتر امری ذهنی و روانی است تا واقعیتی فیزیکی. حرف او در این فیلم این است که حتی اگر یک روز از عمرت باقی مانده باشد، اگر آن روز را درست زندگی کنی به درازای ابدیت خواهد بود. در این اثر فیلمساز و آهنگساز او النی کاریندرو ما را به سفری اندوهناک ولی زیبا و رنگارنگ به درون یونان می‌برند. جایی که نوستالژی، امید، غم و شادی در هماهنگی با هم به سر می‌برند.

 موسیقی ابدیت و یک روز، مزه شراب قرمز و بوی دریا را تصویر می‌کند و سرودی غم انگیز در ستایش زندگی و لحظات خوش از دست رفته است.

 ١- شخصیت محوری

 پیرنگ فیلم به جای اینکه استوار به زنجیره علت و معلولی باشد به الگوی حرکت درون شخصیتی استوار است . در واقع این الگو باعث بر حذر ماندن فیلم از روابط و حادثه هاس دراماتیک شده و نوعی خلسه درونی شخصیت اصلی فیلم (الکساندر ) را نمایش می دهد. این نوع دراماتیک زدایی که پیش از این به عنوان مثال در سینمای انتونیونی(سه گانه : ماجرا (١٩۵٩) ، شب (١٩۶٢) و کسوف (١٩۶٣)) و یا فلینی (زندگی شیرین (١٩۵٩) ،۵/٨ (١٩۶٣)) موجود است از ویژگی های سینمای مدرن در تقابل با سینمای کلاسیک و جدید هالیوود به شمار می رود.

 ٢- الگوی روایت پیرنگ

 الگوی روایت پیرنگ به شکل الگوی سرگردانی شخصیت می باشد. الکساندر پیر در پرسه ای یک روزه ای که از صبحی در کنار ساحل دریا تا صبح فردا در میان شهر می زند به خودباوری می رسد. اگر شخصیت او در شروع فیلم را با پایان قیاس کنیم پی به این شناخت و خودباوری می بریم. الگوی سرگردانی وقتی اساس روایت پیرنگ را تشکیل دهد ناگزیر عنوان بندی شکل روایت اپیزودیک می گیرد. اپیزود صحبت الکساندر با پیرزن ندیم ، دیدار دختر و دامادش ، پرسه در کنار اسکله ، دیدار پسرک آلبانیایی و… که روایت اکثر فیلم های اروپایی را شامل می شود. از پرسه زدن های مونیکا ویتی در کسوف تا جک نیکلسون در حرفه : خبرنگار (١٩٧۵) . در هر اپیزود شخصیت هایی وجود دارند که در دیگر اپیزودها ظاهر نمی شوند و به واسطه برخورد با هر کدام از آنها تکه ای از پازل شخصیتی قهرمان فیلم کامل می شود. همراهی پیرمرد و پسرک به عنوان نماد دو نسل گذشته و آینده (حذف زمان حال) یاداور جاده (١٩۵۴) فلینی است.هم چنین فلاش بک های گاه به گاه به روزهای خوش گذشته پیرمرد دیگر فیلم فلینی (۵/٨ ) را به یاد می آورد. هم چنین توجه به عناصر ابهام آمیز و تصادف به جای قطعیت علی معلولی  که ار دیگر تقابل های سینمای اروپا وهالیوود است در فیلم به چشم می آید. پیرمرد تصادفا با پسرک در خیابان برخورد کرده و او را سوار می کند. با گذشت فیلم برای بار دوم تصادفا پسرک در چنگ قاچاق چیان انسان می بیند و او را نجات می دهد و…

 ٣-تراولینگ دوربین

 فیلم ابدیت و یک روز شدیدا وفادار به میزانسن است و از این رو شکوه فیلم های قبل از موج نو را به یاد می آورد. دوربین کاملا با حرکت های متعدد پن و مدیوم لانگ شات های به جا از ایجاد حس دراماتیک جلوگیری می کند. در هیچ صحنه یا شاید در هیچ فیلم انجلوپولوس نمایی تنش دار از فیلمبرداری دوربین روی دست به چشم نمی خورد و کارگردان سعی می کند با حرکات منسجم دوربین و تراولینگ حس تنهایی و رکود زندگی را تصویر کند. این امر یکی از ویژگی های فیلمساز است که باعث می شود بیننده بیشتر احساس خود را به شخصیت فیلم دهد نه به ماجراهایی که برای او در دنیای بیرون اتفاق می افتد.

 ۴-تاکید بر میزانسن

 در ابدیت و یک روز بر خلاف تکنیک های موج نویی ها و به خصوص ژان لوک گدار (از نفس افتاده -١٩۵٩) اتکا به تدوین و استفاده از جامپ کات ها و یا به شکل فیلم های دراماتیک هالیوودی از تدوین سریع استفاده نشده است. تعداد نما های فیلم با توجه به مدت زمان١١۴ دقیقه ای فیلم چندان زیاد نیست و در عوض دوربین میزانسن های طبیعی (کوه / دریا و…) یا مصنوعی (خانه الکساندر و..) را با دقت در قاب می گیرد. هم چنین استفاده از قاب مرکز گرا باعث شده است تا الکساندر را در مناطق مختلف محصور میان طبیعت و زندگی شهری نشان دهد و باز هم تنهایی و بی کسی او را گوشزد کند. شخصیت ها معمولا بنا به شکل عرف فیلمبرداری از چپ وارد قاب می شوند مگر در یک صحنه و آن سکانسی است که شاعر کلاه سیلندری قرن ١٩ مشغول خریدن واژه از دخترکی در خرابه های معبدی قدیمی است که الکساندر و پسرک از بالا (= از یک قرن بعد ) وارد قاب شده و از پایین قاب خارج می شوند. هم چنین به تبعیت از توت فرنگی های وحشی (برگمان-١٩۵٨) قهرمان داستان به شمایل امروزی اش در تمام فلاش بک ها ظاهر می شود.

 ۵- مضمون

 فیلم از خانه ای تنها و تک افتاده در کنار دریا شروع می شود.شاعری پیر که به دریا می نگرد و ما متوجه می شویم که در سالهای اخیر با پیرزنی که ندیمه اوست تک و تنها آنجا زندگی می کند. الکساندر یا شاعر پیر در پی چیست ؟ کلید ان در دیالوگی است که وقتی به همسایه ناشناس که سرودی قدیمی را از خانه روبرو برای او می خواند فکر می کند بر زبان می آورد .« این روزها فکر آنا تمام ذهن مرا پر کرده است » آنا همسر از دست داده اش و نماد تمام جاری بودن و جلوه های شادی و شور زندگی است. تقابل زندگی شاد و شور زندگی با عقل افسرده که فیلسوف آلمانی « مارتین هایدگر» در کتاب هستی و زمان -١٩٢٧ مطرح می کند.

 

پیش از هایدگر ، دیگر فیلسوف آلمانی و آخرین حلقه زنجیر فیلسوفان کلاسیک تاریخ ، فردریش ویلهلم نیچه ، تفاوت دو دیدگاه « دیانیزوسی » و « آپولونی» را در یونان باستان مطرح می کند. نیچه معتقد است شور و اشتیاق به زندگی و شادمانه زیستن همراه با برخورداری از بهترین طعام ها و شراب ها و جنگاوری و ورزش و…اساس زندگی یونانیان بود (دیدگاه دیونیزوسی) تا وقتی که سقراط زشت روی بد خو اندیشه را و تفکر را و در یک کلام حقیقت یابی را وارد اساس زندگی نمود و از آن پس زندگی به افسردگی و غمبارگی در جستجوی پوچ حقیقت بدل شد. هایدگر نیز در هستی و زمان شرح می دهد که چگونه یونانیان باستان با درک شهودی حیات به جوهره هستی نزدیک تر بودند تا سقراطیان و افلاطونیان و…

 الکساندر تمام عمرش را در پی یافتن حقیقتی گذرانده است. تحقیق در کشف ریشه های شعری و تکمیل کار شاعری قرن نوزدهمی که سالها از وطن خود دور بوده و حال برای مردمش به موطنش بازمی گردد اما از انجا که مدت زیادی از خاکش دور بوده و زبان مادری اش را فراموش کرده از مردم کشورش واژه می خرد تا شعرش را بسازد.اما شعرش ناتمام می ماند. الکساندر با دیدگاهی آپولونی وار و در پی رسیدن به ابدیت سالهای عمرش را به تفکر و اندیشه و تلاشی غمبار برای تکمیل شعر و پیوستن به ابدیت می گذراند. هر چند خانه اش در کنار ابدیتی آبی (دریا) قرار دارد اما او انچنان غرق است که زندگی روزمره و دم دست را به چشم تحقیر می نگرد. به خواسته های همسرش آنا بی توجه است چرا که همیشه به ابدیتش فکر می کند ، به مادرش که همیشه دوست دارد الکساندر در کنار سفره با  جمع آنها باشد توجهی نمی کند – به ابدیتش فکر می کند، وقتی تنها دخترش به دنیا می آید و همسرش در میان جمع مهمانان است او جدا از جمع به ابدیتش فکر می کند، برای او زندگی رفتن نیست که رسیدن است. تنها دارایی اش سگی است که ان را هم به ندیمه وا می گذارد. صحنه مجلس عروسی ندیمه و لباس های سفید مهمانان و رقص و شور در تضاد با لباس سیاه الکساندر و چهره غمبار او طوری است که انگار الکساندر بوی افسردگی و مرگ را با خود به هر جا می برد.چنانچه پس از تحویل سگ به ندیمه-مادر داماد- عروسی دیگر از آن شور تهی می شود.

 

 پس از اینکه دامادش خانه الکساندر را برای فروش می گذارد اولین شوک برای بازگشت به درون برای او رخ می دهد. در هیات پیر امروزی به گذشته می رود و روابط خانوادگی خود را به یاد می آورد.                           الگوی change in knowledge) ) در خیابان با آن ماشینی که مثل خود او از مد افتاده و بی اعتبار است پسرکی را از دست ماموران پلیس و در مرحله بعد از دست انسان فروشان نجات می دهد. همسفران دیروز و فردای زندگی روزی را به شب می رسانند. الکساندر ابتدا برای اینکه پسرک را از سر خود باز کند تا دوباره بتواند به زندگی و ابدیت زندگی بیندیشد پسرک را به مرز کشورش ، آلبانی می برد.اما ورودی شهر و چنازه های آویزان واقعیت تلخ زندگی پسرک را به پیرمرد اوار می کند. اینجا دو شخصیت غمدیده در کنار هم قرار می گیرند. عقل افسرده (الکساندر) و پسرک فقیر و بی خانمان و بی وطن. الکساندر اینجاست که در مواجه شدن با سویه تلخ و زشت زندگی دومین شوک را پذیرا می شود. و به سراغ مادر پیرش که در بستر مرگ است می رود ،در واقع به نوعی تامل در خود (self-reflection) به تعبیر ژاک لاکان ، می رسد.

 صحنه شب که با سفر انها با اتوبوس انجام می شود از نمادی ترین سکانس های فیلم است که به خوبی تفاوت سینمای شاعرانه با سینمای عوام پسند را نشان می دهد. الکساندر و پسرک کنار هم در اتوبوس نشسته است. جوانی با پرچم سرخ کمونیستی وارد اتوبوس می شود و در طرف مقابل انها می نشیند. نور چراغ اتوموبیلی که بر شیشه عقبی اتوبوس افتاده است در مه روی شیشه خورشیدی می سازد. شاعر کلاه سیلندری قرن ۱۹ هم به شکل سوررئالی وارد اتوبوس می شود و شعرش را می خواند. پیرمرد از صندلی برخاسته و روبه روی جوان آرمانگرا می نشیند و پسرک هم برخاسته و جلوی الکساندر می نشیند. در طی زمان شعر خوانی شاعر قرن پیش ، نور امید در چشم پسرک و الکساندر می تراود و جوان کمونیستی خواب است. امروز و آینده ؟! واقعیت و آرمان ؟! شعر و خشونت ؟!

 من فکر نمی کنم تاریخ سینما چنین ایجازی را در نماش نمادگرایانه تقابل های فوق که البته در یونان ریشه تاریخی  دارند.( یونان از مهد شاعری و هنر تا کمونیسم -از سوفوکل  تا  کامانتویس ) ، به چنین طرز شکوهمندی به تصویر کشیده باشد/.

 

در سکانسی کنار دریا پسرک به شیوه شاعر قرن ۱۹ برای الکساندر کلمه می خرد. کلمات چیست ؟ تنهایی ، خیلی دیر ! و الکساندر در صحنه طلوع فردا شعر تلخ زندگی اش را تکمیل می کند. ابتدا در یک  سکانس سوبژکتیو (ذهنی) خود را در کنار همسر از دست داده اش می بیند و به او – بر خلاف همه عمر- پیشنهاد می دهد که با هم برقصند -(رقص به قول نیچه یکی از نمادهای رویکرد دیونیزوسی به زندگی است)- آنا می گوید :« تو که هیچ وقت دوست نداشتی رقصیدن رو ؟!» و الکساندر می گوید « امروز روز توست ! »

 با این جمله الکساندر از خیال شیرین و ای کاش هایش به واقعیت تلخ زندگی بازمی گردد. هنوز صدای آنا تکرار می شود که او را به نام صدا می زند و هر بار صدایش محو تر می شود .الکساندر رو به دریا فریاد می کشد:   « تنهایی ! خیلی دیر ! تنهایی ! خیلی دیر..خیلی دیر » و صدای او و تصویر او در صدا و تصویر ابدیت (دریا) دیزالو می شود. جستجوی ابدیتی که سرانجام حسرت یک روز گرم و آفتابی با دست در دست آنا انداختن و رقصیدن را  بر دل او داغ گذاشت.

 

http://harighebaad.persianblog.ir/post/246

آبشخور: هفتمین ققنوس

نوشته هایی با همین موضوع: 

 

تئو آنجلوپولوس: انتظار من از تماشگر

نظرات 5 + ارسال نظر
احسان زمانی دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:12 ب.ظ

خیلی دوست داشتم تو نقدتون سکانسی را که الکساندر پشت چراغ قرمز هست را هم تشریح میکردید.بابت نقد خوبتون سپاس.
دوست دارم نظر شما رو در مورد سینمای بلا تار هم بدونم.

Faranak شنبه 6 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:11 ب.ظ

این فیلم محشره ... از خوندن نقدتون واقعا لذت بردم مرسی

عارف دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1395 ساعت 06:07 ب.ظ

خیلی قشنگ بود من هم به دنبال ابدیت هستم از زمانی که حس حقیقت یابی مثل خوره به جانم بیوفته و در انتظار روزی هستم که در ان روز چنان زندگی کنم مانند به درازای ابدیت تا شعر نا تمامم را تکمیل کنم

علیرضا دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 05:12 ب.ظ

سلام
ممنون از نقد زیبا و متین شما

نیلوفر پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 06:45 ب.ظ

بسیار فیلم زیبایی بود برداشت های بلند فیلم برای من بسیار جذاب بود
و نقد شما هم خیلی خوب و کامل بود
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد