نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

بخش هایی از داستان بوف کور صادق هدایت:


توضیحات : بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از شاهکارهای ادبیات سدهٔ ۲۰ است.


این رمان به سبک فراواقع‌ نوشته شده و تک‌گویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده‌است. گلچین کوچکی از متن این کتاب :

  


بخش هایی از داستان بوف کور صادق هدایت:

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.

این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسطشراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد  می ا فزاید.


دست خط هدایت :


آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی ، این انعکاس سایهء روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟
من فقط بشرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم داغ آنرا همیشه با خودم داشته و خواهم داشت.
من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی دیوار خمیده ومثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم: ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با دیگران بریده ام می خواهم خودم را بهتر بشناسم.
افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند - آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، 
می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟
من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم......

در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید - اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم وبعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.
سه ماه - نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشم های جادویی یا شرارهء کشنده چشمهایش در زندگی من همیشه ماند -چطور می توانم او را فراموش بکنم که آنقدر وابسته بزندگی من است؟
نه، اسم او را هرگز نخواهم برد، چون دیگر او با آن اندام اثیری،باریک و مه آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک می سوخت و میگداخت، او دیگر متعلق باین دنیای پست درنده نیس- نه، اسم او را نباید آلوده بچیزهای زمینی بکنم.
بعد از او من دیگر خودم را از جرگهء آدم ها، از جرگهء احمق ها و خوشبخت ها بکلی بیرون کشیدم و برای فراموشی بشراب و تریاک پناه بردم- زندگی من تمام روز میان چهار دیوار اتاقم می گذشت و می گذرد-سرتاسر زندگیم میان چهار دیوار گذشته است.

...
» نمی‌خواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمی‌کند.

» بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی‌ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می‌کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می‌ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله‌ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می‌خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع‌آوری می‌کردم و دو دستی نگه می‌داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله‌ها نرود.

 تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.

 آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی‌نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیده‌اند. آرزوهائی که هر متل‌سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده‌است.

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد....




نظرات 9 + ارسال نظر
حمیدی سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1395 ساعت 10:50 ق.ظ

این داستانهای الکی چیزی به جز خود گم کردگی و مردم گریزی و خودباختگی
نیست

لادن شنبه 18 دی‌ماه سال 1395 ساعت 02:35 ق.ظ

خدا رحمتش کند چه قلم گیرا توانایی واقعا محشر نوشته

سارا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 10:47 ق.ظ

من خوشم اومد . خیلی خوب بود و تاثیر گذار .

محمود یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 03:38 ق.ظ

50سال از خواندنش گشت....نه من عوص شدم نه صادق ....من هم مثل صادق آرزو دارم ...مطمئن شوم ..که وقتی مردم ..زنده نشود ...چون رجاله ها در انتظار زنده شدن دوباره هستند.....من خودم هستم ...نه سایه ای وکپی ....از اصل در ماوراطبیه ....... ارسال بوک )کر و کور لال ...ارسال با 09101649793

محمود یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 01:39 ب.ظ

این دو چشم ...درزندگی داستان نویسی سبک نئو سورآلیسم رومانتیک سه نفر مشاهده میگردد.چشمایش بزرگ علوی ...صادق دو چشم....ودو چشم نضاره کننده در صفا ومروه ..جلال آل احمد من انگار با صادق بزرگ شده ام...ودنبال گم شده خود هستم ....دوچشم....

lord of death جمعه 26 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 09:13 ب.ظ

نویسنده فوق العاده ای که نظرات فصیحش هیچ وقت در لفافه نمی موند قلمش همیشه سبز

sareh سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 02:42 ب.ظ

:محشره این اثر از خوندن و تکرارش هیچ وقت خسته نمیشم .بی نظیره

مهسا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 08:32 ب.ظ

واقعا متاسفم برای افرادی که ایشونو پست یا خودباخته میدونن جناب شما ابتدا تاریخ رو بخونید و بدونید مردم در ان برهه از زمان چگونه بودند؟من ایشونو تمجید میکنم و نوشته هاشون به نظرم بسیار با ارزش اند چرا؟چونواقعیت در ان زمان همینیبوده که ما الان میخوانیم نبود سواد و فهم و شعور در ان زمان بیداد میکرده به نظرم مردم عادی و پوچ همه نوشته های ایشان را پست میشمارند همین است که ما جهان سومیم

سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:07 ب.ظ

ایا واقعا صادق راست می گوید؟؟..!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد