در این دمان
که غم
گشوده پنجره،
نفس بکش!
ببین
بانوی بزک کرده ی فَروَردین به هفت قلم «سین » ،
با شکوفه ریز وآواز پرنده می رسد از رویا
و گیسوانش می بارد
بر بنفشه ها
- که داغ خاطره اند؛
وخط می کشد به سبزی
برابروان زال زمستان!
خنده ی جویبارانبیدارکرده خاک را از خواب سکوت. نجوای رویش را نمی شنوی از حنجره ی جوانه ها ؟
بیا!
نسیم شانه می زند
زلف اندوهت!
پر کن مشام از عطری که مست کرده جهان .
جان تازه کن.
بیا!
چشم بگشا
بر بلورکی
که می چکد
ازشاخسار امید .
دلتنگی امان بده !
شاید این حال خوب
بهار باشَدَم به روز نو.
نیما خسروی
11 فروردین 1393