نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

امتیاز ادبیات: نیماخسروی

  

امتیاز ادبیات

چندی پیش بحث بر سر رمان های معروف دنیا بودو جدال لفظی با مدعی بر سر اینکه این همه بی اعتنایی اونسبت به رمان نه به واسطه اختلاف سلیقه و تنوع آرا و افکار که از بی استعدادی و عدم رشد فکری او بر می آید . که رمان کارایی خود را حتا در این زمانه غریب حفظ نموده است .
یکی در آن میانه گفت :
-گمشده ای دارم که پس از سالیان سال نیافته ام. چند تا از این رمان ها معرفی کن تا شاید گمشده خویش را در آنها بیابم.
بی درنگ و شکیبایی گفتم:
-شما رمان نمی خوانید که گمشده ای را پیدا کنید.
شما با ادبیات در می یابید که تا چه میزان گیج و گرفتار و گمشده اید. امتیاز ادبیات همین است و بس.
یا باید رها از اندیشه و هنر زیست و بی خیال گمشده و گمگشته و یا باید مرد سفر و خطر بود و به آب و آتش زد.مرد جستجویی بود که هیچ گاه پایان ندارد. و نفس این جستجو و پایمردی است که اهمیت دارد.
حال ما به گمشدگان بیابان تاریکی میماند که می رویم ومی رویم و آنقدر تا یک یک از فرط پیری و بیماری یا حادثه از پای درافتیم و جوان تر ها جای ما را بگیرندو دور همچنان باطل ادامه می یابد . 
بیشتر ما چشمهایمان را بسته ایم .چون اگر هم چشم باز کنیم در آن تاریکی چیزی نمی بینیم پس ترجیح می دهیم کورکورانه بدویم و در این وضعیت دلمان را به نواله های زنده مانی حقیرکه در دهانمان می گذارندو بازیچه هایی مسخره نیز خوش کرده ایم تا در این سفر زیاد سخت نگذرد!
اما از این خیل کوران آنهایی که چشم گشوده داشته اند ممکن است به ناگاه برقی ، اشراقی ، کورسویی و روشنای حقیقتی را ببینند و این آغاز داستان است.
آنکه در همان لمحه به یک چشم بر هم زدن از فیض روشنگری نور بهره مند شد و توانست ببیند که در کجا و با کیان و با چه حال وروزگاری به سر می بردو انجام کارش کجاست و بسوی کدام افق می رود ؛به نفرینی دچار می آید که تا پایان عمر از آن رهایی نخواهد یافت.
نفرین آگاهی دیگر نمی گذارد آب خوش از گلویت پائین رود و آرام و قراری بیابی.
دیگر نمی توانی موجودی پوست کلفت و سر براه و مطیع باشی.
به قول صادق هدایت خوشبختی مختص آدم های سالم است .آدمهایی که خوب می خورند ، خوب می پوشند، خوب تولید مثل می کنند…
نفرینیان آگاه ، آشفته سر و سر آسیمه دیگر تحمل بودن در آن حال و با دیگران را ندارند و چه عذابی است بر لب دریا بودن و از عطش مردن. 
و چه درد جانکاهی است که تا مقصود یک گام فاصله داشته باشی اما آن چنان دراسارت غل و زنجیرخود باشی که نتوانی تکان بخوری. 
چه نفرینی است این آگاهی . 
و ادبیات شرح حال همین نفرینیان بیدار دل است که خطاب به هم اندیشان و جماعت حرکتی کلی و بیداری اجتماعی و جامع را درخواست می کند.
شاید ادبیات و هنر همان لمحه روحانی است که می آید تا آتش بر دل خفته ی من و تو زند و با خیل دیگر آگاهان همراهمان کند. 
روزی که ما به روشنی برسیم دیگر آگاهی تداعی نفرین سرنوشت نخواهد بود بلکه چونان عطیه آسمانی همه را بهره مند خواهد نمود.

نیماخسروی

 

این نوشته را می توانیددر اینجا و اینجا بخوانید 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد