مرد که می گریخت در انتها گریست شاعر هستیش را به جذبه ی برگی بخشید زن در قاب چرکمرده گفت: " چقدر زندگی خالی ست " شاعر سرود: آینه بن بست تنهایی نیست.
مرد می گریست، شاعر جاری در زمان. زن پاییز در آینه ؛ گیسوانش زمستان
نیماخسروی
این شعر را می توانید اینجا و اینجا و اینجا نیز ببینید