نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

هنوز در فکر ِ آن کلاغ ام...

 هنوز در فکر ِ آن کلاغ ام...

   

 

هنوز

در فکرِ آن کلاغ ام در دره های یوش:

با قیچی ی ِ سیاه اش

بر زردی یِ ِ برشته ی ِ گندم زار

با خش خشی مضاعف

از آسمان ِکاغذی ی ِ مات

قوسی برید کج،

و رو به کوهِ نزدیک

با غار غار ِخشک ِ گلوی اش

چیزی گفت که کوه ها بی حوصله

در زِلّ ِ آفتاب

تا دیرگاهی آن را  با حیرت

در کلّه های ِ سنگی شان

تکرار می کردند.

*

گاهی سوال می کنم از خود که

یک کلاغ

با آن حضورِ قاطعِ بی تخفیف

وقتی صلات ِ ظهر

با رنگ ِ سوگوارِ مُصرّش

بر زردی ی ِ برشته ی ِ گندم زاری بال می کشد

تا از فراز ِ چند سپیدار بگذرد،

با آن خروش و خشم

چه دارد بگوید

با کوه های ِ پیر

کاین عابدان ِ خسته ی ِ خواب آلود

در نیم روز ِ تابستانی

تا دیرگاهی آن را باهم

تکرار کنند؟

 احمد شاملو - شهریور 1354

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد