نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

شاملو و نیما یوشیج

شاملو و نیما یوشیج

اگر دو نفر را نام ببریم که بیشترین تاثیر را در پدپد آمدن سبک شعری احمد شاملو گذاشته اند ،باید نخست نیما یوشیج و سپس فریدون رهنما را برشمرد.تاثیر پذیری شاملو از شاعران غرب چون لورکا و ریتسوس ،لینگستن هیوز و ... ارتباطش با شعر و نثرکلاسیک پارسی همچنین آرکائیسم (باستان گرایی در زبان )مشهود در آثارش بدون استاد و حاصل مطالعه و پژوهش و ترجمه آثار خود شاعر است.

 

 

شاملو می‌نویسد: «نخست نویسنده و شاعر شدیم و بعد به فراگرفتن زبان پرداختیم، شعر را در زبان دیگر و از شاعران دیگر آموختیم و بعد به شعر فارسی بازگشتیم و به خواندن و آشنا شدن با خدایانی چون حافظ و مولوی همت نهادیم.» اما همانگونه که گفته شد نیما و فریدون رهنما دو راهنمای او بوده اند که ژرف ترین دگرگونی را در نگرش شعری او پدید آورده اند .هر چند شاملو بر خلاف اخوان و فروغ میراث دار بی چون و چرای نیما نماند و از او گذشت اما همچنان تا آخرین آثارش به نگاه نیما وفادارماند.از فریدون رهنما در فرصتی دیگر خواهم گفت اما شاملوو نیما با یکدیگرچگونه بودند؟
در سال ۱۳۲۵، شاملو که هنوز به عنوان شاعری نوپرداز شناخته نمی‌شد با نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی آشنا می‌گردد. او تصویر نیمایوشیج، نقاشی رسام ارژنگی و شعر ناقوس، سروده نیما را در روزنامه «پولاد» می‌بیند و اندکی پس از آن، رابطه ای ادبی میان آن دو شکل می‌گیرد.شاملو می‌گوید:
«نشانی اش را پیدا کردم رفتم درِ خانه اش را زدم. دیدم مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دمِ در. به او گفتم استاد، اسم من فلان است، شما را دوست دارم و آمده ام به شاگردیتان. فهمید کلک نمی‌زنم. در من صمیمیتی یافته بود که آن را کاملاً درک می‌کرد. دیگر غالباً من مزاحم این مرد بودم و بدون اینکه فکر کنم دارم وقتش را تلف می‌کنم، تقریباً هر روز پیش نیما بودم.» 
این آشنایی که باعث به وجود آمدن رابطه ای عاطفی و خانوادگی میان آنها گشته بود، تا سالها ادامه پیدا می‌یابد.
انور خامه ای هم از آن سالها چنین تعریف می کند: (خود من یک بار در هنگامی که در خانه ی خیابان پاریس ، پیش نیما بودم آقای شاملو وارد شد و دو زانوی ادب در برابرِ استاد بر زمین نهاد و با دقت و احترام به سخنان او گوش فرا داد. البته آقای شاملو در آن زمان از شهرت کنونیِ خود به عنوان یک شاعرِ بزرگِ نوپرداز برخوردار نبود و اگر اشتباه نکنم سردبیریِ هفته نامه ای را به نام پایتختِ ما بر عهده داشت که الحق والانصاف یکی از بهترین نشریات آن زمان بود) .
این ارتباط و آشنایی با نیما یوشیج به ارتباطی عاطفی و خانوادگی منجر شد و به قول شاملو، جزو خانواده اش شده بودم. در ذکر خاطره ای از آن سالها می گوید: یک بار شراگیم تب شدید کرده بود و عالیه خانم و نیما سخت نگرانش بودند. آن جور که یادم است انگار پولی هم در بساط نبود. شمال کوچه ی پاریس، کوچه ای بود که می خورد به خیابان شاه و آن طرف خیابان، مطب دکتر بابالیان بود که از توی زندان روس ها با هم آشنا شده بودیم و مرا بسیار دوست می داشت. من شراگیم را به کول کشیدم و چهار نفری رفتیم به مطب دکتر بابالیان. من به روسی به دکتر گفتم که این شاعر، استادِ من است، بچه اش مریض است و پولی هم نداریم. دواش را هم باید خودت بدهی ... این جورها جزو خانواده ی نیما شده بودم. گاهی هم نیما و عالیه خانم به خانه ی ما می آمدند، شامی می خوردیم و حتا شب هم می ماندند.
از نکات برجسته در آغاز آشنایی نیما و شاملو باید از چاپ و مقدمه نویسی کتاب افسانه یاد کرد که در سال 1325 توسط انتشارات علمی به انجام رسید. این کتاب که به صورت جیبی چاپ شد شامل 14 صفحه مقدمه توسط شاملو و 45 صفحه شعر افسانه بود. شاید از همین سال 1325 بود که شاملوی 21 ساله در جهت شناساندن نیمای 49 ساله و معرفی شعر نو، بی دریغ می کوشد و وارد عرصه مطبوعات می شود و برای تامین هزینه مجله ناچار می شود آگهی صنف قصابان را به چاپ برساند تا شعری از نیما منتشر شود.
در سال 1327 مجله ی سخن نو را در برابر مجله ی سخن خانلری، عَلَم می کند و تا پنج شماره دوام می آورد. سپس هفته نامه ی –روزنه- را در هفت شماره منتشر می کند و سردبیر چپ مجله ی خواندنیها می شود. 
می توان این ادعا را داشت که هیچکس مانند شاملو از محضر نیما درس نیاموخته است. جالب اینجاست که شخصیت جستجوگر شاملو، علاوه بر درس آموزی از ساختار و شیوه ی بدیع شعر نو موجب شد تا نوشته های خام خود را به نام مجموعه ی –آهنگ های فراموش شده- در سال 1326 به چاپ برساند. این مجموعه که شامل قصه و شعر و یادداشت و ترجمه است در 176 صفحه منتشر می شود و ناشر آن ابراهیم دیلمقانیان است.
اشعار این مجموعه که از سرایش در سال 1320 آغاز می شود از تاثیرپذیری شاعرانی مانند حمیدی شیرازی ، شهریار و ... شروع می شود و آخرین شعر با تقدیم به نیما یوشیج خاتمه می یابد. 


درخت کجی هست در باغ من
که از اره و تیشه باکیش نیست
نه از باد و توفان گزندیش هست
نه از برف و بارانش اندیشه ای ست

درختی ست خشکیده و زشت و کج
که از تربیت هیچ نابرده بوی
بسی باغ من دلگشا بود و خوب
گر این شاخه ی کج نبود اندر اوی

چنان است این شاخه در باغ من
که زخمی به رخساره ی گلرخان
و یا نقشی از چهره ای هولناک
به قاب طلای جواهرنشان

دریغا، دریغا که این شاخ کج
همه منظر باغ را کرده زشت
بسی زشت تر زانکه آید به کار
به کاخی ز مرمر، یکی پاره خشت

چه ها کردم از جاش تا برکنم
همه بی اثر ماند تدبیرهام
به کارش زدم خیره نیرنگ ها
به سنگ آمد اما همه تیرهام

به سگ ماند این شاخه ی کج، که چون
کنی راست دُمِّ ورا، لج کند
به چوبش ببندی و قیدش نهی
چو بگشایی اش باز دُم کج کند

به بوجهل می ماند این شاخ کج
کزو مرمرا هیچ تدبیر نیست
گر او شاخ باشد، تبر تربیت
تبر را بر او هیچ تاثیر نیست.
قلهک، 14 فروردین 1326ه ش
شاملو معترف است که این کتاب، شامل نوشته هایی است که می بایست سوزانده شود و دور ریختنی ست و تومار شعر و نثر دشمن همزادش را با جمع آوری کتاب می بندد و در –سرود مردی که خودش را کشته است- به این قتل اعتراف می نماید.
نه آبش دادم
نه دعایی خواندم
خنجر به گلویش نهادم 
و در احتضاری طولانی 
او را کشتم

به او گفتم:
((به زبان دشمن سخن می گویی!))
و او را
کشتم! (سرود مردی که خودش را کشته است-شاملو)


شاملو، شعر و دید شاعرانه اش را مدیون نیما می داند و می گوید: «نیما منو به این راه کشوند. یعنی نیما به من نشون داد که شعر چیه واقعاً. و شعر واقعی اونه. و از اونجا من اصلاً کار شعری ام رو شروع کردم. ... نیما منو گرفت و کشید به طرف شعر. ... من ناقوس اینو خوندم.»
در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰، نیما یوشیج با نوشتن یادداشتی برای شاملو و هدیه جلدی از کتاب «افسانه» از او قدردانی می‌کند:
«عزیز من، این چند کلمه را برای این می‌نویسم که این یک جلد افسانه از من، در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس به کار من و روحیه من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرتِ رؤیت لازم دارد، واردید...» 

در این سال ها، او به گفته خود، تحت تأثیر نیما و نوآوریهای او در شعر بوده‌است و در کتابهایی که به چاپ رسانید، شعرهای بسیاری در قالب نیمایی می‌سراید. او به قصد معرفی شعر نیما، دست به انتشار مجلات کوچک مقطعی (چون سخن نو، هنر نو (ساعت ۴ بعد از ظهر)، روزنه، راد،آهنگ صبح و... زد؛ اما پس از آشنایی شاملو با فریدون رهنما و انتشار دفتر شعر «قطعنامه»، مسیر شاعری او به گونه ای دیگر رقم می‌خورد.
‌ شاملودر سال ۱۳۳۰، دفتری با نام «قطعنامه» که فریدون رهنما نیز پیشگفتاری نقادانه بر آن نوشته بود را چاپ و منتشر می‌کند. انتشار این مجموعه که دربرگیرنده سروده‌های بی وزن الف. بامداد بود و با معیارهای شعر نیمایی ناسازگار می‌نمود، باعث تیره شدن روابط نیمای زودرنج و شاملو می‌گردد. 
اگر چه شاملو احترام عمیقش را تاپایان عمر به نیما یوشیج نگاه داشت اما نارضایتی نیما از 1330 و چاپ اشعار بی وزن شاملو باقی ماند . 
در نامه ای که از نیما به شاملو بر جای مانده است او پدرانه شاملو را نصیحت می کند و بدون انکه بخواهد موجب رنجش شاملوی جوان شود دیدگاه هایش را بیان نموده و بر آموزه هایش پافشاری می نماید: 
عزیزِ من , این چند کلمه را برای این می نویسم که این یک جلد "افسانه" از من در پیش شما یادگاری باشد. 
شما واردترین کس بر کارِ من و روحیه من هستید و با جراتی که التهاب و قدرت رویت لازم دارد ,واردید. 
اشعار شما گرم و جاندار است و همین علتش وارد بودن شماست که پی برده اید در چه حال و موقعیت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست به کار می زنم. 
مخصوصن چند سطر که در مقدمه راجع به زنده گانی خصوصی من نوشته اید به من کیف می دهد شما خوب دریافته اید که من از رنج های متناوبی که به زنده گانی شخصی خودِ من چسبیده است چطور حرف نمی زنم.
بدون این که خود را با مردم اشتباه کرده خود را گم کرده باشم و در جهنم فراموشی خطرناکی بسوزم.
فقط تفاوت بعضی از آدم ها با آدم های دیگر همین استیلای نهانی است. 
به همان اندازه که اشتباه مردم در مورد قضاوت در اشعار من به من کیف می دهد ،از آن کیف می برم. 
در قضاوت هیچ کس در خصوص اشعار من نگران نباشید. 
اگر زبان مخصوص در اشعار من هست اگر طبقه ی جوان ما چنان با زبان من حرف می زنند که خودشان نمی دانند واگر در کار شعر سازی حرمتی داده باشم همه از فرمانی هستند که به درد زخم من نمی خورند. 
یعنی حرف کسی باری از روی دوشی بر نمی دارد . 
من همین قدر باید از عنایتی که جوانان نسبت به کار من دارند, متشکر باشم . 
اگر اشتباه کرده یا نکرده اند قدر مسلم تر اشتباه این که شخص خود من در راه و رسم خود شک بیاورم.
چون که این نیست و کار من از هیکل خودم در پیش چشمم روشن تر است. 
همان طور تصور کنید که من در پشت سنگر خود جا کرده ام در این حال هر وقت تیری به هدف پرتاب می کنم از کار خودم بیشتر خنده ام می گیرد که از تک و تاب مردم به نظرم می آید که در سوراخ مورچه ها آب می ریزم و تفاوت من با مردم در این است که مردم درباره من فکر می کنند اما من این طور زنده گی می کنم و همه چیز در زنده گی است آیا کافی نیست که من آدم راه خودم باشم نه آدمی که هر روز صبح از عقب یکی می رود؟
راجع به انسانیت بزرگتری فکر کنید .پیوستگی خود را با آن در راه فهم صحیح آن چیزهایی که مربوط به اساس آن است. آشنا شدن, انتخاب راه و موضوع و مجال جولان بیشتر که اغلب نمی دانند از کجا ممکن است برای افکارشان فراهم آید از این راه است. پس از آن واردترین کسی به زندگی مردم و خوب و بد افکارشان شما خواهید بود.»نیما یوشیج


شاملو در مصاحبه ی سال های بعد می گوید: کسی را نداشتم که راه و چاهی نشانم بدهد و در نتیجه سالهایم بیهوده تلف شد. از ده سالگی می نوشتم ولی موقعی که اولین شعر (خودم) را نوشتم (سال 1329) بیست و پنج ساله بودم. پانزده سال تمام از دستم رفته بود. ... رو کلمه ی ((خودم)) تکیه کردم. چون کشف ((خود)) برای من کم و بیش از این سال شروع می شود و تا 1336 (سال چاپ هوای تازه) هشت سال به تجربه ی سخت کوشانه می گذرد. یا بهتر بگویم ریاضت کشانه. تجربه ای که در نهایت امر هم، مجبور بودم خودم تنها به شکست یا توفیقش رای بدهم. ... اما پیش از همه ی این ها و مهم تر از همه ی این ها{تجربه های نقاشی و موسیقی و غیره} نفسِ بینشِ شاعرانه بود. نفسِ منطق شعری بود که تا پیش از آن نزد ما شناخته نبود. نخست نیما آن را به ما آموخت و آن گاه شعر غرب، جنبه های مختلف آن را با همه ی وسعت بهت انگیزش پیش چشم ما به نمایش گذاشت. بدون نیما این تجربه برای ما میسر نبود. پنجره ی اصلی را نیما به روی ما گشود و از این پنجره بود که توانستیم دریابیم گستره ی وسیع این اقیانوس تا کجاها است، و نرگش چشم و لعلِ لب چه چاله ی قدم شکنی بود بر سر راه شاعران. ... من منکر نقائص، منکر تاثیرپذیری های شدید دوره ای که گمان می کنم در خود من با هوای تازه به پایان می رسد نیستم. ولی فراگرفتن و تجربه چیزی است و تقلید صرف، چیز دیگر. 
در اواخر 1327 ... به این نتیجه رسیدم که مشکل اساسی شعر ما به هیچ وجه مشکل وزن عروضی نیست و شکستن قیدِ به ظاهر دست و پاگیرِ تساوی طولی مصرع ها هم دردی درمان می کند. به طور نمونه می توان پذیرفت که یکی از درخشان ترین آثار نیمای بزرگ، قطعه ی فوق العاده زیبای – داستانی نه تازه – است که ... به تمامی در بحر عروضی و قافیه بندی کلاسیک است و این قالب نه فقط خللی در محتوای اثر ایجاد نکرده بل که یاری قافیه ها عامل مهم استحکام آن هم شده است. در صورتی که تقّید به وزن (آن هم وزن آزاد نیمایی) و کوشش برای دست یافتن به قافیه (آن هم قافیه ای از آن گونه که نیما پیشنهاد می کند) از –مانلی- و-خانه ی سریویلی-قطعاتی ساخته است که نیما قطره ای از دریای حرمتش را مدیون سرودن آن ها نیست.
چاپ کتاب قطع نامه علاوه بر قطع ارتباط با شاملوی آهنگ های فراموش شده، موجب فاصله گرفتن نیما از ا.صبح می شود و نیما این تغییر و بریدن از وزن و عروض نو را دهن کجیِ به خود، معنا می کند. او همان گونه که از دیگر دوستانش در طول زندگی فاصله می گیرد، از شاملو هم دلگیر می شود. اما شاملو تا پایان عمر خودرا نسبت به او مدیون می داند و مانند دیگر شاعران، نسبت به نیما دهن کجی نمی نماید.:«شاملو خود را مدیون نیما می داند، چرا که کاشف استعداد پنهانش بود. در مصاحبه ای می گوید که: قبل از اینکه نیما دریچه ی شعر رو به روی من باز بکنه من اصلاً از شعر متنفر بودم. 
ناسپاسی نمی کنم. من از نیما بسیار چیزها آموختم و توانستم یکی از شاگردان خوبش بشوم و درس هایش را بیاموزم. اما من تا در کنار نیما بودم فقط تقلید از او می کردم و تنها با شناختن فریدون بود که همه چیز از بیخ و بن تغییر کرد. پیش از هر چیز، چنان افقی به روی من گشوده شد که توانستم جای واقعی خودم را انتخاب کنم و خودم را در موقعیت بشناسم. چیزی که تا شناسایی نشود هر کوششی را عقیم می گذارد. و دیگر این که دانستم ما به چه وضع فلاکت باری از تجربه های دنیا بی خبر مانده ایم و برای رسیدن به سطح جهانی چه مجاهده یی باید بکنیم.»

بامداد صبح گشا در شناسایی نیمای گوشه نشین بسیار موثر بود. م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی) در باره شاملو و تلاشش در معرفی نیما می گوید: اول از همه، او نیما را شناخته بود و به نیما خدمت کرده بود و بهترین پیرو نیما بود و هست، مگر وقتی می خواست فراری بشود، و هم او حلقه ی بین نیما و نسل جدید شد. 
م، آزاد می گوید: فکر می کنم اگر همّتِ جلالِ آل احمد و احمدِ شاملو در شناساندنِ شعرِ نیما نبود، در هیاهویِ سیاستِ آن روزگار، چگونه قادر بودیم نیما را بشناسیم. من نیما را با نوشته ها و تحلیل های احمدِ شاملو شناختم، از مجله ی علمی تا روزن. شاملو هر نشریه را با نام و شعرِ نیما می آراست و با تحلیل های ساده و روشن گر، خواننده ی ناآشنا را با شعرِ نیما، اُخت و آشنا می کرد.
شاملو با آنکه نیما را نسبت به خود بی اعتنا می دید، معرفی شعر و هنر نیما را وظیفه ی خود می دانست و این تلاش در آثار ژورنالیستی و مصاحبه هایش آشکار است. گویا شاملو هیچگاه از نیما بی خبر نبود. بطور مثال در سال 1335 نیما می نویسد که جُنگی را که توسط شاملو سردبیری شده بود، توسط اخوان ثالث به او رساند.
مرگ نابهنگام نیما برای شاملو بسیار تاسف بار بود و او خود را موظف به حضور می دانست و در مراسم تدفین او حضور داشت و از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد. احمدرضا احمدی می گوید که: وقتی نیما مُرد، برای تشییع جنازه پنچ نفر بودیم. احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، من و همشاگردی ام که آن موقع، محصل بودیم.
می گویند زنده یاد نیما آن اواخردلش حسابی از شاملو پر بوده که مطابق برداشت ها و آموزه هایش عمل نمیکرده این را نیز به نظر باید به فال نیک گرفت چون اگر غیر از این بود امروز آثاری به نام شاملو با آن حدت وکثرت و کیفیت در ادبیات امروز نداشتیم .روحیه ی چالشگرانه و متمرکز و مستقل شاملو نمی توانست اخلاق مطیع شاگردی را بر تابد هرچند بقول نیچه شاگردی که روزی رو در روی استادش قرارنگیرد هیچگاه به استادی نمی رسد! شاملو به تبع ویژگی های شخصیتی اش نیما را از ظن خود توصیف می نمود و این کمی برای نیما که خود صف شکن و جلو دار ومانیفست بود گران می امد هر چند به زبان ساده می گوید کیف هم می کند از این برداشت ها اما طاهباز روایت دیگری می کند از بی حوصلگی و شکایت پیرمرد از شاملو در جای های دیگر . در کل شاعرانی چون اخوان و فروغ نگاه نیمارا به شعر تکامل بخشیدند اما شاملو راه خودش را رفت و کامروا هم شد ! موضوع همانطور که می گویید تفاوت دیگاه بود بین نیما و شاملو .بین پیرمردی که نوگرایی در ادبیات را طرح کرد و جوانی که سری پر شور و طرح دیگر داشت .
دریدا می گوید « نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مؤلف ) جدا شده. هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد. و دریافت یک متن به تعداد مخاطب آن متکثر است. شرحی که نیما در خصوص افسانه اش می نویسد این دیدگاه و اعتقادش به عدم یکدستی متن و ساختار را بخوبی بیان می کند. و می گوید که افسانه شیوه ای و قالبی است که می توان هر نوع نوشتاری را ( داستان- رمان_ نمایشنامه و...) در آن جای داد. چیزی که اخوان، فروغ و سهراب هر یک به گونه ای در آثارشان به کار گرفتند.اما شاملو سر دیگر داشت او افزون بر محتوا به دگرگونه سازی و توسعه در ساختار های قالب و شکل و زبان و آهنگ شعر می اندیشید.
یعنی اینکه او مجبور نبود نه ازشیوه قدما در شعر کلاسیک پیروی کند و نه اینکه راه نیما را چه در چارپاره سرایی و چه در شکستن وزن های عروضی و کاربست قافیه اختیاری دنبال نماید.
او به افق های دیگر و قله های دیگر می اندیشید.

نیما خسروی

به تلگرام من بپیوندید:

https://telegram.me/nimaphonix


شاملو و فریدون رهنما را اینجا بخوانید :

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد