نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

به مناسبت 9 شهریور سالروز درگذشت فرهادمهراد


 

 به مناسبت 9 شهریور سالروز درگذشت فرهادمهراد

به امید باران و صلح!!
شگفت ماهی است این شهریور ! هنوز جوهر سر قلم خشک نشده در مِحبَر پُر لیقه در سوگ نویسی اخوان ثالث که رسیده ام به سالمرگ عزیز مهربان دیگری از کاروان هنر و اندیشه : فرهاد مهراد!
زیرعنوان این نوشته را نیز با نقل قولی از خودش اورده ام که بارها می گفت :« به امید باران و صلح»
و چه آرزوی شگرفی موج می زند در این دو واژه که از لبان هنرمند بزرگ مان می شکفت .باران ...آخ اگه بارون بزنه ! و صلح ...در روزگارِ تباه نسل کشی و نمایش انبوه انبوه جسد و جنازه که نه سیاستمداراند و نه سرباز !
فرهاد را بسیار دوست می دارم .در آخرین ویدیویی که ازو منتشر شده در تیر ماه 1381دو ماه به رفتنش مانده لاغر و رنجور در باغ خانه ی یکی از اقوامش در پاریس چند بیتی را به درد خواند : 
بازم صدای نی میاد!
آواز پی در پی میاد !
لطفعلی خانم کی میاد؟
لطفعلی خان بوالهوس
زن و بچه شو بردن طبس
طبس کجا اینجا کجا؟!
بازم صدای نی میاد!
آواز پی در پی میاد !
لطفعلی خانم کی میاد؟
لطفعلی خانم کی میاد؟
فرهاد را دوست میدارم بخاطر هنرش ؛ هنر مستقلش ، صدایش ، صدای خاص اش . بخاطر ماندنش و نرفتن به خارج از کشور،بخاطر ز مهربانیش بخاطر انزوایش و سکوتش، و تنهایی اش .!! 
بر این باورم که هنرمندانی از این دست حتا اگر به حکم بدِروزگاران و احوالات زمانه نتوانند کاری یااثری را ارایه دهند باز هم ماندگارند چرا که او و ایشان می توانند که «با صدای بی صدا» بخوانند .

آنها که فرهاد را می شناختند با من هم عقیده اند که بی آزار و منزوی بود. … در گوشه گیر ی اش می شکوفید. می شد فهمید که نمی تواند خیلی چیزها را تحمل کند. اما در رفتار هایش نشان می داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهی اوقات هم بذله گویی می کرد. مثلا زمانی که به معرفی اعضای گروه می پرداخت؛ شوخ طبعی اش گل می کرد. هامو را هملت معرفی می کرد و وقتی که می خواست شماعی زاده را معرفی کند، می گفت: نایس جنتلمن!! خودش را که معرفی می کرد می گفت : این منم که پیانو می زنم. بعد که پیانو زدنش تمام می شد، می گفت این یک پیانیست معمولی بود. او مودب بود که هیچ کس را به نام کوچکش صدا نمی کرد.

فرهاد یک گام از اجتماع جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می دید و از دیدن آن رنج می برد. نادانی دیگران را می دید و غصه می خورد.و همین مسئله او را وادار به سکوت می کرد. شعور بالای فرهاد بود که او را به انزوا کشاند. فرهاد خواننده ای از تبار حقیقت بود. موسیقی از دید فرهاد عارفانه بود نه مطربی!!


یادم هست که در جایی نوشتم نام فرهاد صدا و موسیقی و شعری خاص را به ذهن می آورد گونه ای موسیقی نوین که در میدان برخورد سه نگره موسیقی در ایران پدیدار شد .نخست موسیقی فراز مند ملی و کلاسیک ایران با چهره هایی همچون روح ا..خالقی ، بنان ، تاج اصفهان ،شهناز وشجریان و موسیقی پاپ ایران که دردهه پنجاه درخشش داشت و سوم موسیقی کوچه و بازار که آن هم نیاز بخشی از ایرانیان را برآورده می ساخت. اما موسیقی فرهاد چه ؟ فرهاد از معدود خوانندگان روشنفکر دهه 50 ایران بود که می خواست صدای همه اعتراض به خفقان و میل به رهایی اش را به صدایی غرنده و در عین حال دلنشین به گوش آن نسل برساند. صدای گویی بازتاب خشم وبغض فروخفته ای است که همه تلاشگران راه آزادی با آن آشنایندو به همین دلیل به شدت به دل آشنایان این راه می نشیند. 
این صدا باشعر تکان دهنده بزرگانی چون ایرج جنتی عطایی ، شاملو ، شهیار قنبری ، مهدی اخوان ثالث ،نیما یوشیج،شفیعی کدکنی،فریدون رهنما، مهاتما گاندی ،اسماعیل خویی ، ویلیام شکسپیر، Juan Ramon Jimenezو... به نقطه عطف موسیقی روشنفکری بدل شد. 
این شعر و موسیقی و صدا دلپسند آنهاست که به تنگ آمده اند. آنها که مشت و دندان بر هم می فشارند و به ناچار دم فرو می بندندو به قول ققنوس بزرگ شعر پارسی شاملو آنگاه که زمانه زخم خورده و تبدار به شهادتشان طلبد به هزار زبان سخن خواهند گفت.
شعر و موسیقی و صدای امثال فرهاد و فریدون فروغی را آنان که به زانو درآمده اند خوب می فهمند!آنها که بار ها در تنهایی گریسته اند .آنها که با بی عدالتی سهمگین زمانه و سرشت گوسفندپرور دشمنان آزادی پنجه در پنجه در افکنده اند با فریدون بودند-هستند و خواهند بود.
فرهاد در آن زمان به زندان هم رفت و شنیده شدن صدایش یک نشانه بود .نشانه اعتراض .صدای فرهاد صدای اعتراض و برآمده از دل و جان سلیقه طبقه متوسط و معترض و آزادیخواهان جامعه ایران بود.طبقه ای که از محیط بسته و کنش حاکمیت زورگو و مستبد و سرکوب گر و نا آشنا با منطق و گفتگو . از فقر و تبعیض و نابرابری فرصت های پیشرفت برای ایرانیان سخت به تنگ آمده و خواهان تغییر بودند.دو صدا در یک زمان این داغ را داشتند فرهاد مهراد و فریدون فروغی ....و امروز روز فرهاد است ...


با فرهاد از سه سالگی تا پنجاه و دوسالگی :
سه سال بیشتر نداشت که علاقه به موسیقی او را وادار میکرد تا پشت در اتاق برادرش بنشیند و تمرین ویلون او و دوستانش را گوش کند . در همان دوران یکی از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسیقی میشود و از خانواده او میخواهد که سازی برای او تهیه کنند. 
با اصرار برادر بزرگتر یک ویلون سل برای او تهیه میکنند و تمرینات فرهاد آغاز می شود. 
عمر تمرینات ویلون سل از 3 جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شکست و به قول فرهاد:«ساز صد تکه و روح من هزار تکه شد.»و از آن پس بازهم دل سپردن به تمرینات برادر بزرگتر تنها سرگرمی و ساز تبدیل به رویای فرهاد شد. 
پس از ترک تحصیل با یک گروه نوازنده ارمنی آشنا میشود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می کند. 
گروه راهی جنوب می شود تا در باشگاه شرکت نفت برنامه اجرا کنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه بیماری و غیبت خواننده گروه از فرهاد می خواهد تا او جای خواننده را پر کند. 
وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح کلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در کار او موثر بود که وقتی ترانه ای به زبان ایتالیایی ،فرانسوی و یا انگلیسی اجرا می کرد کمتر کسی باور می کرد که زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد. اجراهای کم‌نقص او از خواننده‌های مطرح آن روز دنیا از جمله ری چارلز، لئونارد کوهن، خوزه فیلیسیانو، بیتلز … کم‌کم او را در میان اهالی موسیقی مطرح کرد.
فرهاد خواند و خواند تا سرانجام به "بلاک کت "رسید .

منوچهر اسلامی که از فرهاد به عنوان پایه اصلی Black Cats یاد می کند با اشاره به استعداد فرهاد می گوید:«فرهاد با اینکه نت نمی دانست و موسیقی را از راه گوش آموخته بود نیاز چندانی به تمرین نداشت.او با چند بار زمزمه کردن شعر ،ساز و صدایش را با بقیه گروه هماهنگ می کرد.در واقع او به احترام دیگر اعضا در جلسات تمرین حاضر می شد.» 
سال 48 فرهاد ترانه «مرد تنها» ،با شعر شهیار قنبری و موسیقی اسفندیار منفردزاده،را برای فیلم «رضا موتوری» میخواند.ترانه «مرد تنها» که پس از اکران فیلم در قالب صفحه گرامافون راهی بازار شده بود آنچنان طرفدار می یابد که فرهاد تبدیل به یک ستاره میشود. 
چون همیشه معتقد بود باید شعری را بخواند که خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر باید به شکلی زبان حال او باشد پس از «مرد تنها» تعداد محدودی ترانه یعنی ترانه های «جمعه»،«هفته خاکستری»،«آیینه ها»(51-1350)را خواند و با افزایش تنشهای سیاسی در ایران در دهه پنجاه ترانه های «شبانه1» ،«خسته»، «سقف»،«گنجشگک اشی مشی»،«آوار»،«شبانه2» با اشعاری از احمد شاملو و شهیار قنبری و صدای فرهاد منتشر و تبدیل به سرود اتحاد مردم شدند. 
فرهاد گزیده‌کار بود و در فاصله هفت ساله منتشر شدن جمعه تا انقلاب سال ۱۳۵۷ تنها یازده آهنگ دیگر خواند. ۶ آهنگ دیگر از اسفندیار منفردزاده و آهنگ‌هایی از حسن شماعی‌زاده، محمد اوشال و واروژان.

در جریان انقلاب آهنگ «وحدت » را خواند اما آثارش تا سال 72 در محاق کم لطفی مسئولین در نوبت انتظار ماندند تا بالاخره سال 1372 پس از 15 سال آلبوم جدید فرهاد، «خواب در بیداری»،مجوز انتشار دریافت کرد و تبدیل به پر فروش ترین شد. 
پس از انتشار «خواب در بیداری» ،فرهاد که از انتشار آلبوم بعدی خود در ایران نا امید شده بود در سال 1376 آلبوم «برف» را در ایالات متحده آمریکا ضبط و منتشر کرد و این آلبوم یک سال بعد در ایران منتشر شد. پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» که ترانه هایی از کشورها و زبانهای مختلف را در خود جای میداد ،برآمد. 
از مهر ماه 1379 بیماری فرهاد جدی شد،اما فرهاد از حرکت بازنایستاد. آن روزها هیچ چیز جز مرگ نمی توانست او را از تهیه آلبوم «آمین» بازدارد ،که با کمال تاسف این بار بردبا مرگ بود و او را از خواندن بازداشت… 
فرهاد پس از 2 سال معالجه در ایران و فرانسه ،در سن 59 سالگی روز نهم شهریور 1381 در شهر پاریس بر اثر بیماری هپاتیت درگذشت. 
پیکر فرهاد امروز دور از وطن در آغوش خاک آرامگاه Thiais پاریس خفته است . دور از خاکی که روزی که همراه با شعر "مهدی اخوان ثالث "خواند: «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم » و همصدا با "شفیعی کدکنی" زمزمه کرد: «ای کاش ادمی وطنش را همچوم بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست ».
به آستین اشک گرم از چشم زدوده و یادش را گرامی می دارم با شعر زیبایی که "شهیار قنبری" عزیز سرود و "فرهاد مهراد" جاودانه خواند:

نیماخسروی


رستنی‌ها کم نیست،

من و تو کم بودیم؛
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم.

گفتنی‌ها کم نیست،
من و تو کم گفتیم؛
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز
چنین درهم و برهم گفتیم.

دیدنی‌ها کم نیست،
من و تو کم دیدیم؛
بی‌سبب از پاییز
جای میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم.

چیدنی‌ها کم نیست،
من و تو کم چیدیم؛
وقت گل دادن عشق
روی دار قالی
بی‌سبب حتی 
پرتاب گل سرخی را ترسیدیم.

خواندنی‌ها کم نیست،
من و تو کم خواندیم؛
من و تو ساده‌ترین شکل سرودن را 
در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم.

من و تو، کم خواندیم.
من و تو، وا ماندیم.
من و تو، کم دیدیم.
من و تو، کم چیدیم.
من و تو، کم گفتیم
وقت بیداری فریاد
چه سنگین خفتیم!

من و تو، کم بودیم
من و تو، اما
در میدان‌ها
اینک اندازه‌ی «ما» می‌خوانیم.

ما به اندازه‌ی «ما» می‌بینیم.
ما به اندازه‌ی «ما» می‌چینیم.
ما به اندازه‌ی «ما» می‌گوییم.
ما به اندازه‌ی «ما» می‌روییم.
من و تو
خم نه و
در هم نه و 
کم هم نه
که می‌باید با هم باشیم.

من تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم.

من و تو حق داریم
که به اندازه‌ی «ما» هم شده، 
با هم باشیم.

گفتنی‌ها کم نیست . . .                                



به تلگرام من بپیوندید:

   https://telegram.me/nimaphonix

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد