نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نوستالژی های من – خواب پدر

نوستالژی های من – خواب پدر
 
ساعات پایان شب،سپیده دارد سر می زند، تو خوابی پدر ومن می دانم پایداری چشم هایم در برابر خواب به زودی زانو می زندومن هم خواهم خفت. میل شگفت انگیزبه خواب ؛به خصوص آنکه خستگی عطش تو را به چشمه زلال خواب بکشاند، خفتن ،خواب دیدن و چشم بستن به روی هر چه هست و هر چه نیست .
می دانم برای آدمی در خواستن  خواب چه تعبیرها همواره هست و خواهد بود : خوابیدن ، خوابیدن و برخاستن به روزی دیگر و خوابیدن و برنخاستن ، خواب ، خوابیدن ، خواب دیدن اما هیچ کس سرانجام با من نگفت چشم که می گشایم به بیداری است یا به خواب دیگر .
در این دقایق واپسین شب که چشمهایم سنگین می شود ، در من امید چشم گشودن به بامداد است ؛در تو نمی دانم ،هر چند نیک می دانم چقدر خسته بودی،چقدر آزرده از زمان و زمانه و پرنده ی دلت چقدربرای ماندن بر شاخه ی بودن بی حوصله بود .
هر چند می دانم در آن شب با من امید دیدنت در بامدادی دگر بود و صدای زیبایت به شعر خوانی یا نقل حکایتی به مصداق سخنی یا لحن شوخت یا نصیحت های پدرانه ات هنگامی که صبحانه می خوردیم....و این همه ی آرزوی کسی بودکه عزیزش را و سایه ی بزرگی در زندگی اش را در آن ساعات سنگین و خسته به خواب می بیند.
دلم نمی خواست بخوابم ...نمی خواستم غنیمت زود گذر با تو و مادر و برادر و خواهر بودن را به غفلت از دست بدهم ..حتا اگر همه در پیرامونم خفته باشند ...اما گویی قرارنیست برخی رخ داد ها در زندگی به هیچ گونه بازایستد ...از خواب گریزی نیست همانطور که از مرگ .

روزی که در غسال خانه دیدمت نیز خفته بودی با همین چهره و همین موهای آشفته سپید ....اما دیگر امیدی به دیدن دوباره ات نبود . از آن روز ناگاه پر کشیدی به خاطره ها و این عکس خاطره شد گوشواره ی یکی دیگر از نوستالژی های من
نیما خسروی 
تیر نود ودو
به تلگرام من بپیوندید"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد