شادی شیخی که خانقاه نداشت اما مسئلت آموز رهایی ازقید و بندها بود
در جستجوی چیستی؟
نسیم از دوردست
می خواند
به هذیان.
و رویای قاصدک
می گشاید چشم،
بر حسرت بیکران.
-هرجا که می نگری
سراب....
نه بیابان ؛
نه نسیم ؛
سرگردانی باد ها با من ....
آی
مسافر کوچک!
کیستی؟
بی گذرازهفت شهر عشق
در پیچ بن بست ابهام
ازچه می خوانی ؟
تنهایی کویر
با تو نگفت
که قلعه مورچگان
نمی رساندت
به آبی پرواز؟
و خواب دانه
نمی شود
لبخند بهار؛
تا هست فصل شقاوت یخ ؟
کورسوی شبانه
دامی ست
برای داغ دیگر
یاآتش اجاق دوست؟
در امتداد خواستن و نتوانستن
شبی را خون گریستی؟
.
.
.
.نه !
آوازه خوان آفتاب نیستی.
نیما خسروی
ویرایش اخر
سی و یک شهریور نود و یک -مشهد
آبشخور:وب نوشت پرنده نیست
دفتر شعر و نقد و نظر نیما خسروی
این شعر رادرفیسبوکم ببینید
سلام وب پر محتوای دارین