▪️حماسه ی ساعت شنی !
باز هم هشتم اسفند آمد. این یعنی یک سال دیگر به عمرم افزوده گشت . این مسئله مرا به یاد ساعت های شنی می اندازد . به همان اندازه که محفظه پایینی پر می شود از محفظه بالایی کاسته می شود ! چه بازی اضطراب آور و غم انگیزی .از خود بارها پرسیده ام دارم به اخر خط نزدیک می شوم . پس کی قرار است زندگی کنم؟
شگفت اینکه ما آدم ها فقط می خواهیم بگذارنیم ، بگذارنیم و جلو برویم ثانیه ها را به دقیقه ، دقیقه ها را به ساعت و ساعت ها را به شبانه روز ، شبانه روز ها را به ماه و ماه ها را به سال و سال ها را به عمر بگذارنیم که چه ؟ به امید اینکه شاید روزگار بهتر شود؟..آیا می شود؟ آیا در این – نزدیک به ـ نیم قرنی که پشت سر نهاده ام شده ؟
من به شکل ناامیدانه ای امیدوارم !
در سالی که گذشت ، خوش نگذشت و آنچنان که از نشانه هایش پیداست قرار نیست در سال پیش رو هم چندان بهتر بگذرد. پس قرار است فقط بگذارنم . این یعنی اینکه زندگی ام بر آب و باد و آتش است ! باشد ، هر طورکه می خواهد باشد و بگذرد . من هستم .
هنوز اما دچارم به یک استعاره ! ذهنم درگیر است . به همان استعاره پوچ ساعت شنی !
□نیما خسروی
هشتم اسفند ۹۸