نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

یک سکانس ازفیلم «گذران زندگی»شاهکار"ژان لوک گدار"


«گذران زندگی»

 

فیلمنامه و کارگردان: ژان لوک گدار

 

فیلمبردار: رائول کوتار

 

موسیقی: میشل لوگران

 

بازیگران: آنا کارینا، سادی ریو، آندره لابارت، بریس بارن، پیترکاسوویتس...

 

محصول فرانسه،سیاه و سفید،85 دقیقه، 1962.



«گذران زندگی» یکی از فیلم های مهم کارنامه ی "ژان لوک گدار" است که از آن به عنوان منتقد پسندترین فیلم او نیز یاد می کنند. «گذران زندگی» فیلمی درباره ی زندگی خیابان گردها در شهر پاریس است با بازی زیبای "آناکارینا" در نقش "نانا" که در اثر بی پولی رفته رفته به یک خیابانگرد بدل می شود. "نانا" در این فیلم در طول مدتی که در خیابان ها سرگردان است دست به آزمون های متعددی می زند تا بلکه بتواند در زندگی اش تجدیدنظر و انتخاب کند. "گدار" فیلم اش را در دوازده قسمت نشان می دهد و این دوازده قسمت دربرگیرنده ی زندگی "نانا" است از لحظه ای که شروع به خیابانگردی می کند تا لحظه ای که سرانجام بر اثر تصادف کشته می شود. اما جدای از هر چیز، فیلم ستایش ی زیبا و شورانگیز است از شخصیت زنی به نام "آناکارینا" که "گدار" آن را به بهترین شکل ممکن و در اوج سرخوشی و آزادی به تصویر می کشد.



سکانسی که در این بخش به آن می پردازیم سکانسی ست که "نانا" در پی خیابانگردی هایش به کافه ای سر می زند و در کنار مردی مُسن که مشغول مطالعه است می نشیند که این سکانس بیشتر دربرگیرنده ی گفتگوهای این دو است، پرسش و پاسخ هایی که حاصل ارزیابی مجدد زندگی ناناست.

پرده 11 - دوچالت - یک غریبه - نانا فیلسوف بی خبر
«در کافه، نانا روبروی مردی که در حال مطالعه است می نشیند»



- نانا: زیاد میای اینجا؟
- مرد: نه خیلی!
- نانا: برای چی مطالعه میکنی؟
- مرد: کارم اینه!
- نانا: خیلی عجیبه، نمی دونم بعضی وقت ها چم میشه؛مثلا میخوام یه حرفی بزنم ولی وقتی موقعش میشه نمی دونم چی بگم!
- مرد: می فهمم چی میگی... کتاب سه تفنگدار رو خوندی؟
- نانا: فیلمش رو دیدم! چطور مگه؟
- مرد: چون تو این داستان «پارتوس» 20 ساله میشه، قد بلند و قوی و البته کمی احمقه، هیچ وقت توی زندگیش درست فکر نمیکنه! اول باید یه بمب توی زیرزمین بذاره تا منفجر بشه، این کار رو هم میکنه، فتیله رو روشن میکنه و فرار هم میکنه، اما یکدفعه به فکر فرو میره!
- نانا: به چی؟
- مرد: به این که چطور ممکنه یه پاش رو هنگام دویدن جای اون یکی بذاره!... (مطمئنم الان داری درباره اش فکر میکنی) ولی اون فکر نمیکنه و بی حرکت می ایسته، بمب منفجر میشه و ساختمون روی سرش خراب میشه و تا شونه زیر آوار می مونه و بعد از یکی دو روز می میره! اولین دفعه ای که فکر میکنه منجر به مرگش میشه!
- نانا: چرا داری این داستان رو برای من تعریف میکنی؟
- مرد: همینجوری... درست همون کاری که نویسنده ها می کنند؛ مثلا شخصی مثل افلاطون رو هنوز درست درکش نکردند، اون 250 سال پیش کتاب می نوشته و هنوز کسی دقیقا نفهمیده اون چی نوشته، به خاطر همینه که ما باید قدرت بیان به خودمون رو داشته باشیم و باید اینطوری باشه.
- نانا: چرا باید اینطوری باشه؟ تا همیدیگه رو درک کنیم؟
- مرد: ما باید فکر کنیم و برای تفکر نیاز به کلمات داریم... وراه دیگه ای برای تفکر و ارتباط وجود نداره... باید حرف زد... زندگی یعنی همین!
- نانا: درست، اما این خیلی مشکله!... چرا باید یه نفر همیشه حرف بزنه؟ و دیگری حرف نزنه و ساکت باشه، هر چی بیشتر حرف بزنه کمتر فایده داره! شاید... اما این چطور ممکنه، نمی دونم!
- مرد: من به این نتیجه رسیدم که بدون حرف زدن نمیشه زندگی کرد.
- نانا: ولی من می خوام بدون حرف زدن زندگی کنم!
- مرد: خب کار زیبائیه... مثل این میمونه که یه نفر رو بیشتر دوست داری، اما این امکانپذیر نیست!
- نانا: اما چرا؟ کلمات باید اونطوری که طرفت می خواد بیان بشه،آیا اونا به ما خیانت می کنند؟
- مرد: اما ما هم به اونا خیانت می کنیم! یه شخص باید استعداد بیان به خودش رو داشته باشه!

- نانا: به نظر من زندگی باید خیلی آسون باشه! نظریات تو درباره سه تفنگدار می تونه داستان خوبی بشه، اما این خیلی ترسناکه!
- مرد: درسته، اما این یه نشونه است، من معتقدم، یک شخص تنها وقتی می تونه حرف بزنه که برای یکبار زندگی رو انکار کنه، ارزش اون همینه!
- نانا: پس صحبت کردن کشنده است!
- مرد: صحبت در واقع احیای ارتباط در زندگیه. گفتار زندگی دیگری است، وقتی که شخص نمی تونه حرف بزنه، پس در گفتار و سخن زندگی میکنه، اون شخص باید از مرگ بدون حرف و سخن عبور کنه! شاید برات نامفهوم باشه ولی یه سری قوانین وجود داره که افراد رو از خوب سخن گفتن باز میداره، تا وقتی که شخص رو از زندگی تفکیک کنه...
- نانا: اما انسان نمی تونه با تفکیک زندگی به زندگی ادامه بده...
- مرد: انسان متوازنه... به همین خاطر میتونه یک لحظه ساکت باشه یا حرف بزنه، ما مانند آونگی بین این دو هستم که در واقع این همان حرکت زندگی است. هر کس به اوج زندگی برسه ما اون رو در افکار زندگی برتر می شماریم و با این فرض در طرف دیگه شخصی دیگه به پستیه زندگی میرسه!
- نانا: پس تفکر و صحبت هر دو یک چیز هستن؟
- مرد: بله، همون طور که افلاطون میگه: انسان نمی تونه فرق بین افکار و گفتار خودش رو تشخیص بده و همون لحظه که فکر میکنه، داره کلمات رو بیان میکنه!
- نانا: پس انسان باید حرف بزنه و دروغ بگه!
- مرد: دروغ هم بخشی از تفحص ماست.
- نانا: منظورم دروغ های معمولی نیست!
- مرد: مثل من... قول میدم فردا بیام ولی نمیام و چنین قصدی هم ندارم! می بینی اینا یه نوع اشتباهه... اما یه دروغ ماهرانه با اشتباه یه کم فرق میکنه... انسان میگرده و نمیتونه کلمه درست رو برای بیان پیدا کنه و به خاطر همین هم هست که تو نمی دونی چی بگی، در واقع می ترسی که بتونی کلمه درست رو برای گفته هات انتخاب کنی...
- نانا: انسان چطور می تونه مطمئن بشه که می تونه کلمه درست رو برای بیان انتخاب کنه؟
- مرد: انسان باید کار کنه... اون نیاز به تلاش داره، انسان باید حرف بزنه و راه خودش رو پیدا کنه... چیزی رو که باید بیان کنه بگه و کاری رو که باید بکنه انجام بده بدون هیچ مشکلی...
- نانا: اما اونا باید با عقیده ای درست این کار رو انجام بدن!... یه نفر بهم گفت توی همه چیز حقیقت وجود داره... حتی توی خطا و اشتباه.
- مرد: درسته... فرانسه اینو 17 قرن درک نکرد؛ فکر می کردند که انسان می تونه عاری از خطا باشه و اینکه انسان می تونه همیشه درست زندگی کنه، در حالی که این امکان نداره!... «کانت» فیلسوف آلمانی میگه: برای رسیدن به حقیقت باید از خطاهای خودمون بگذریم.
- نانا: نظرت درباره عشق چیه؟
- مرد: عشق یه نوع احساسه، که ناگهانی وارد بدن میشه و به حقیقت می پیونده و حقیقتش به زندگی جون میده. فیلسوف آلمانی میگه: در زندگی، انسان همواره با جبر و خطا زندگی میکنه و باید با اونها کنار بیاد.
- نانا: آیا عشق نباید تنها حقیقت باشه؟
- مرد: با این دیدگاه عشق همیشه یک حقیقت بوده؛ تا حالا کسی رو دیدی که در یک لحظه تنها یک چیز رو دوست داشته باشه... نه؛ وقتی 20 ساله میشی... چیزی نمی دونی، تنها چیزی که میدونی یک سری انتخاب های اختیاریه... عشق تو خالصانه نیست و برای اینکه بفهمی عاشق چی هستی نیاز به بلوغ کامل داری و این یعنی جستجو که حقیقت زندگیه... به همین خاطر عشق تنها راه حله!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد