آلفرد هیچکاک
مردی که زیاد می ترسید
فرانسوا تروفو:
« او مردی است که در تجسم ترس در سینما نظیر ندارد و با این حال خودش موجودی است بسیار ترسان... !»
«آلفرد هیچکاک» درسال 1899 به عنوان پسر دوم از سه فرزند در خانوادهای به شدت کاتولیک فقیر متولد شد.پدرش سبزیفروش و مادرش خانهدار بود.می گویند در آغازاز اکسپرسیونیسم آلمان تاثیرگرفت . او نخستین فیلمنامهاش را در سن 22 سالگی نوشت و نخستین فیلمش را 25 سالگی کارگردانی کرد.هیچکاک در دوران زندگی اش ، پیشینه ی هنری این کارگردان صاحب سبک در مدت 53 سال ؛ ساخت 67 فیلم است که در 29 مورد خود او تهیه کنندهاش بوده و سناریو ی22 فیلم را هم خودش نوشته است.اما هیچگاه به جایزه اسکار دست نیافت تنها در آخرین ماههای زندگیاش یک اسکار افتخاری دریافت نمود.
از آثار هیچکاک میتوان به «پرندگان»، «روانی»، «مرد عوضی»، «پنجره عقبی»، «سرگیجه»،«آقا و خانم اسمیت» و «مارنی». «شمال از شمال غربی»، «بدنام» و «ربکا» اشاره کرد.
به گفته خودش او انسانی خجالتی و گوشهگیر اما شوخطبع و گاهی نیز غیرعادی بود، آنچنانکه عادت داشت هر گاه سر صحنه فیلمبرداری چای یا قهوه مینوشید، فنجان و نعلبکی را بدون توجه به عواقبش به پشت سرش پرتاب کند!
او در مواجهه با زنها کاملا گیج و سردرگم و دست پاچه میشد و نمیدانست که چه بگوید و یا چه کند!
او استاد سینمای دلهره و تعلیق است. فیلمهای او دنیایی از دلهره وحشت رازناک را به جان آدم می نشاند .
فیلم «روانی» با درونمایه روانکاوانه اش تماشاچی را روی صندلی میخکوب می کند، کسی نیست که فیلم تخیلی «پرندگان» را ببیند و پس از آن بااحتیاط و دلهره به پرندگان نیندیشد . «شمال از شمال غربی» که فیلمی پر تحرک و حادثه ای است، باز هم موجب وحشت از نوع ناب خودش میشود. حتی فیلمی مثل «مرد عوضی» که از نظر موضوعی کمتر از همه شبیه آثار هیچکاک است هم در همه جلسات دادگاه و بررسیهای پلیس یک سرانجام شوم و باورنکردنی را به بیننده یادآور میشود.
هیچکاک درباره فیلمهای ترسناکی که ساخته میگوید:
«من به مانند یک فیلسوف به مردم همان چیزی را میدهم که میخواهند. آنها دوست دارند که ترس و وحشت را تجربه کنند خوب من هم همان را به آنها میدهم.»
اوحتا از تخم مرغ متنفر بود!، به نظر او یک چیز سفید رنگ که میان آن تهی نیست و موجودی زرد رنگ ممکن است هر لحظه از آن بیرون بیایدبرایش بقه شدت ترسناک بود!
هیچکاک بخاطر ترس از پلیس هیچگاه رانندگی نکرد.
چیز هاو رویداد های ساده زندگی برای این مرد همواره لبه تیزی از تهدید کنندگی و هراس به همراه داشت وبه نظر می رسد سینما و فیلمسازی برای او جایگاهی بود که می توانست همه ی ترس هایی که از کودکی او را در چنبره ی خود گرفتار کرده بودند و میل ناخودآگاه به قتل ،جنایت و خونریزی که ازآبشخور همین ترس های سرکوب شده دوران کودکی و نوجوانی اش بیرون می زد را در قالب نبوغ سرشارش به سرگرمی آدم های دیگر بدل نموده و آثاری خلق کند که به شدت زیبا ، اثرگذار و ماندگارند.
هیچکاک در جریان دوران پربار فیلمسازی اش کم کم یاد گرفت ترس هایش را دوست بدارد زیرا همین ترس ها او را مشهور و پولدار کرده بودند .
سینمای هیچکاک با آنکه امروزکلاسیک شده و با توجه به حجم فیلم های تولید شده تا زمان ما در ژانر وحشت اما هنوزبسیار استادانه و فنی می نمایند تا آنجا که گمان نمی کنم دیدنشان کسی را خسته کرده باشد.
هیچکاک برخلاف بسیاری ازکارگردانان نامی سینما به شدت به فروش فیلمهایش و موفقیت در گیشه توجه داشت ازاینرو او سینما را به مثابه یک صنعت پولساز می دید .
او پیشگویی جالبی نیزدرباره آینده سینما دارد .هیچکاک می گفت در سال 3000 میلادی مردم همچنان به سرگرمی نیاز دارند و به سینما خواهند آمد؛ البته در این سال مردم به سینما میآیند و هیپنوتیزم میشوند و در پایان فیلم از خواب برمیخیزند، حتی آنها زمانی که برای خرید بلیت به گیشه میروند، میتوانند انتخاب کنند که جای کدامیک از شخصیتهای فیلم باشند و به جای آنها لذت ببرند، وحشت کنند و یا حتی قهرمانبازی دربیاورند.
خوشبختی از دید او افقی شفاف پر از آرامش و به دور از هرگونه نگرانی است؛ جایی که همه چیز پر از خلاقیت بوده و هیچ چیز ویرانگری وجود ندارد... «...زمانی که تمام این احساسات منفی از بین بروند و بتوانی بدون هیچ مشکلی به دوردستها بنگری و جاده مقابلت را کاملا صاف و شفاف پیش رو ببینی و چیزی را خلق کنی، این درست همان زمانی است که احساس خوشبختی میکنم.».
هیچکاک می گفت نمیتواند جنگ و دعوا را تحمل کند، نمیتواند برخی احساسات چون تنفر که در بین مردم وجود دارد را تحمل نمایدزیرا تنفر یک احساس ویران کننده است که انرژی درونی انسان را تلف میکند.
او به شدت به زبان تصویر وفادار بود خودش می گفت :«فقط زمانی باید به سراغ گفتگو رفت که با تصویر نتوان آن را بیان کرد»
در 1979 انستیتو فیلم آمریکا جشنی را به افتخار او ترتیب داد و تمام کسانی که با او کار کرده بودند در آن حضور داشتند؛ اما «هیچکاک» نشسته بر صندلی چرخدار در جشن ظاهر شد و همه را متاثر کرد؛ ولی در میان شگفتی همگان از جای برخاست و جذابترین سخنرانی تمام عمر خود را ایراد نمود و هنگام دریافت جایزه یک عمر دستاورد حرفهای با دوستانش مرتب در اینباره که به زودی خواهد مرد شوخی میکرد و کمتر از یک سال بعد نیز در هشتاد سالگیدر 29 آوریل 1980، در خواب تسلیم مرگ شد.
نیما خسروی
کارگردانی
==========
§ توطئه خانوادگی (۱۹۷۶)
§ جنون(۱۹۷۲)
§ توپاز (۱۹۶۹)
§ پرده پاره (۱۹۶۶)
§ مارنی (۱۹۶۴)
§ پرندگان (۱۹۶۳)
§ روانی (۱۹۶۰)
§ شمال از شمال غربی (۱۹۵۹)
§ سرگیجه (۱۹۵۸)
§ مرد عوضی (۱۹۵۶)
§ مردی که زیاد میدانست (۱۹۵۶)
§ دردسر هری (۱۹۵۵)
§ برای گرفتن دزد (۱۹۵۵)
§ پنجره عقبی (۱۹۵۴)
§ ام را نشانه قتل بگیر (۱۹۵۴)
§ اعتراف میکنم (۱۹۵۳)
§ غریبهها در قطار (۱۹۵۱)
§ وحشت در صحنه (۱۹۵۰)
§ طناب (۱۹۴۸)
§ بدنام (۱۹۴۶)
§ طلسم شده (۱۹۴۵)
§ قایق نجات (۱۹۴۴)
§ سایه یک شک (۱۹۴۳)
§ خرابکار (۱۹۴۲)
§ سوظن (۱۹۴۱)
§ آقا و خانم اسمیت (۱۹۴۱)
§ خانه کنار جزیره (۱۹۴۰)
§ خبرنگار خارجی (۱۹۴۰)
§ ربکا (۱۹۴۰)
§ خانم ناپدید میشود (۱۹۳۸)
§ مأمور مخفی (۱۹۳۶)
§ ۳۹ پله (۱۹۳۵)
§ مردی که زیاد میدانست (۱۹۳۴)
§ والس وینی (۱۹۳۴)
§ شماره هفده (۱۹۳۲)
§ غریب و غنی (۱۹۳۱)
§ ماری (۱۹۳۱)
§ قتل (۱۹۳۰)
§ حق السکوت (۱۹۲۹)
§ همسر دهقان (۱۹۲۸)
§ شامپانی (۱۹۲۸)
§ سرازیری (۱۹۲۷)
§ تقوای آسمان (۱۹۲۷)
§ حلقه (۱۹۲۷)
§ عقاب کوهستان (۱۹۲۶)
§ مستاجر (۱۹۲۶)
§ باغ تفرجگاه (۱۹۲۵)
§ شمارهٔ سیزده (۱۹۲۲) ناتمام
بازیگری
توطئه خانوادگی (۱۹۷۶)
§ جنون(۱۹۷۲)
§ توپاز (۱۹۶۹) مردی که در فرودگاه روی صندلی چرخدار نشسته بود
§ پرده پاره (۱۹۶۶)
§ مارنی (۱۹۶۴) مردی که از اتاق هتل خارج میشود
§ پرندگان (۱۹۶۳) مردی که با دو سگ از فروشگاه حیوانات خارج میشود
§ روانی (۱۹۶۰) مردی که کلاه گاوچرانی دارد
§ شمال از شمال غربی (۱۹۵۹) مردی که به اتوبوس نمیرسد
§ سرگیجه (۱۹۵۸) مردی که از کنار دفتر الستر عبور میکند
§ مرد عوضی (۱۹۵۶) گویندهٔ مقدمه
§ مردی که زیاد میدانست (۱۹۵۶) در مراکش (چند لحظه قبل از ترور برنارد) در حال تماشای آکروباسی در بین جمعیت دیده میشود
§ دردسر هری (۱۹۵۵)
§ برای گرفتن دزد (۱۹۵۵) مردی که در اتوبوس کنار جان رابی نشستهاست
§ پنجره عقبی (۱۹۵۴) مردی که در آپارتمان ترانهنویس ساعت کوک میکند
§ اعتراف میکنم (۱۹۵۳) مردی که از بالای پلهها عبور میکند
§ غریبهها در قطار (۱۹۵۱) مردی که با یک ویولن سل سوار قطار می شود
§ وحشت در صحنه (۱۹۵۰) مردی که در خیابان به ایو خیره میشود
§ طناب (۱۹۴۸) مردی که بعد از تیتراژ فیلم در خیابان راه میرود
§ طلسم شده (۱۹۴۵) مردی که آسانسور را ترک میکند
§ سایه یک شک (۱۹۴۳) مردی که در قطار با کارتها بازی میکند
§ خرابکار (۱۹۴۲) مرد جلوی داروخانهٔ نیویورک
§ سوظن (۱۹۴۱) مردی که نامه پست میکند
§ آقا و خانم اسمیت (۱۹۴۱) مردی که در خیابان از کنار دیوید اسمیت عبور میکند
§ خبرنگار خارجی (۱۹۴۰) مردی که در خیابان روزنامه به دست دارد
§ ربکا (۱۹۴۰) مرد کنار باجهٔ تلفن
§ خانم ناپدید میشود (۱۹۳۸) مرد داخل ایستگاه قطار لندن
§ ۳۹ پله (۱۹۳۵)
§ قتل (۱۹۳۰) مردی در خیابان
§ حق السکوت (۱۹۲۹) مردی در مترو
در نوشتن این مقاله ازین چایگاه های اینترنتی بهره گرفته شد:
آبشخور :هفتمین ققنوس