کابوس باغ یخی ========= در واپسین گام کابوس نه جنبش برگی نه لبخندی نه کمان رنگی. در خشکزار سکوت؛ تاریک بودم سرما چیره بر دست و دلم . درختان هیولاهای برهنه خاموش در برابرم؛ پربودم از انعکاس واژه ای نامفهوم در معبد هزار ستون، در کوله بار چیزی نیافتم نه چراغی نه لقمه نانی نه حتا یادگاری کوچک از عشقی قدیمی. چشم در چشمم مردانی منجمد؛ در طلسمی ابدی. سایه نفرینی پا به پایم می دوید. ضربه ناقوس ها سرود: از تو چه مانده مسافر خاطره های فراموش؟ در آسمان حیرت نه باوری نه ستاره ای نه داوری؛ رو در رویم باغ یخی یا سرنوشت من؟! نیما خسروی
برچسبها: کابوس باغ یخی شعری از نیماخسروی
سلام
عالی بود.