اینجاست پایان جهان؟
به یاد آندره
تارکوفسکی
و فیلم هایش.
باران شست
غبارخاطره.
چکید از برگ
سرشک زلال
بیشه
حسرت باژگون
در برکه ی خاموش
اسب سپید
نجابت را نوشید
و کودک
آشفت
رویای آب .
پرسید :
اینجاست پایان جهان؟
زن
خندید و گریست.
خانه گم
در غربت مه
می وزید
نسیم دلتنگی.
نشست
پر رقصان به خاک.
مرد
نگریست
به آسمان.
جوشید هزار چشمه از نگاهش
گفت:
سوخت کتاب شعر
در واژه های گنگ .
واژه های پیر و پوک و پاک !
نجات نداد
جهان را.
کلام نخستین !
درخت می شکوفد
در آهنگ انتظار؟
لبریز عطش معنا
شکفت
در رنگین کمان تجلی
فهمید
لحن نور را
شمع کوچک را
بشارت فردا یافت
تا عشق
در بن بست غیر ممکن
اعجاز یک دریچه شود .
سرشار آینه گی
خواند سرود شادمانی
با تندیس های غمناک.
افروخت بر بلندای خویش
گفت :
ترانه ی گمشده
خاموش ماند...
در امتداد درد
پیوست به جاودانگی.
نیما خسروی
استاکر:پاسداشت امید با رویکرد اخلاقی