درجغرافیای یاد
کدام گوشه عزیز دل را
به فراموشی خواب ها سپرده ام؟
بی حتا
قطره اشکی
و حرکت دستی
به وداع.
.
کجاست حضور خاطره
در فقدان آشنایی ها؟
نه اتاق موسیقی و کتاب و گلدان و بوسه
نه لبخند مهربان مادر
نه گرمای نگاه پدر
و نه صدای تو
که خستگی مرا به نوازش خوابها میخواند
دچار دلتنگی مکررم
وتحمل حجمی
چنین پوک و توخالی
مرا به ورطه هیچ می کشاند .
با کلیدی در دست
بر درگاه خانه
کوله بار از شانه
فرو نمی افتد
بازگرد
مسافر سرگردان
کسی به انتظارت نیست.
آن عکس ها و نامه ها
و خطوط در هم و تار
گویای زندگیم بود ه اند
یا
شیار هابر چهره و
زمستان بیرحمی
که بر مویم
نشسته است؟
در نبودخاطره
آدمی
هیچ نیست.
و
همه چیز آدمی به هیچ می انجامد.
نیما خسروی
آبشخور: