چند روزی است که بانزدیک شدن زمان نمایشگاه کتاب تهران تب و تاب بسیاری در دوستان شاعر کتاب اولی
ام می بینم .از یک سو تلاش شباروزی برای رساندن کتاب به نمایشگاه و از سوی
دیگر سیل شادباش هایی که از سوی دیگررفقامی رسد و امید فروش چاپ نخست کتاب
را در دل مهربان آنها شعله ور می سازد .
دوستانی که نوشته های بنده را دنبال می کنند ، می دانند که چندان علاقه ای به چاپ و انتشار پیش هنگام کتاب ، آن هم کتاب شعر ندارم و برای دوستانم هم توصیه نمی کنم .چرایش مشخص است .
یکی
از رفقا روزگاری به طنازی می گفت کتاب های شعر نو و سپید کاربرد های ویژه
ای دارند که کتاب های دیگرندارند. این کتاب ها چون اصلن خوانده نمی شوند یا
با ارفاق یک بار با جان کندن برای خریدار تمام می شوند ، بیش از هر چیز
برای گذاشتن زیر کمد ، یخچال و جا کتابی هایی که لق می زنند مناسبند!
البته
گفته ی طنز امیز او شاید برای شاعری که همه ی امیدش چاپ اثر و پیوستن به
صف شاعران ماندگار ادب پارسی و.... بوده و همه یا بیشتراستعداد و بضاعتش را
در این نخستین کتابش خرج کرده ؛تلخ بیاید .
به
ویژه آن که این روزها ناشران همه یا بیشتر هزینه چاپ کتاب را از نویسنده
یا مولف یا شاعر دریافت می کنند که آن هم در روزگار سخت کنونی برای این
دسته از انسان های شریف و اهل قلم ِ هم وطنمان کمر شکن است.
باری
یکی ازاین کتاب ها را در حضور شاعر به دست می گیرم ، به ناچار و از روی
ادب ورق می زنم و می خوانم و می خوانم و می گذرم ....چنددوست مشترک لطف
کرده و آن را در فضای مجازی تبلیغ کرده اند ...-به عنوان کسی که بیش از 25
سال است جدی شعر می خواند و می گوید -بیشترین امتیازی که به شعر ها می
توانم بدهم شاید چهار و نیم – پنج از ده باشد ....غمگین می شوم ....متوجه
تغییر حالت در چهره ام می شود ...با لکنت می پرسد : چط----وره ...خوووب شده
؟
به
ذهنم می رسد ای کاش می شد با تکاندن یا الک کردن کتاب همه ی آن حرف ها،
واژه ها و حتا جمله های زیادی رادور ریخت .ان وقت شاید حجم کتاب کم می شد
بی حرف و کلام اضافی...درخشان و تاثیر گذار....به او گفته بودم تکرار حال و
خوی شاعر و آه و اشک و زاری همیشه ی او در شعر ها سبک نمی شود سبک .باید
از ساختار شعر و در زبان بجوشد اما گوش نکرد ...گفته بودم زبان شعر هایت
بین زبان محاوره و زبان روزنامه ای در نوسان است .قبول نکرد ....گفته بودم
به عنوان کسی که دارد در حوزه ادبیات کار می کند باید به واژه گزینی و سره
نویسی و دورنگهداشتن طبعش از محاوره نویسی اهمیت دهداما گویی همه ی این حرف
ها را به دیوارمی گفتم... شعر هایش بد نبودند اما خوب هم نبودند...یعنی
طوری نبوند که دل را بلرزانند یا به اندیشه چنگ بیفکنند ... شاید این
مقاومت و لجبازی از جوانی اش برمی امد ...شاید هم از چند جوانک هم سن و
سالش که او را باد کرده بودندو او می پنداشت به جایی رسیده است...
می
گوید طراحی روی جلدش قشنگ شده .!نه؟ ناشر گفته 300 جلد از این کتاب را
خودم باید بفروشم ! خوب صد ..صدو ده بیست نفر دوست و اشنا که دارم ...فوقش
نخریدند.... به آن هاهدیه می دهم ! برای تبلیغ کتاب بعدی ام که کار می
کند!تازه کلی لایک و تشویق توی فیس بوک و وب لاگم دارم . ...نه ....به این
کتاب امیدوارم!
می
گویم چرا این قدر زود در آغار دهه ی سوم زندگی ات برای چاپ کتاب اقدام
کردی فکر نمی کنی دو روز دیگر پشیمان بشوی؟می گوید فلانی و فلانی شعر هایش
را کش رفته و به نام خود منتشر کرده اند! نمی خواسته حالا حالا ها کتاب چاپ
کند اما مجبور شده برای جلوگیری از این شعر دزدی ها شعر هایش را چاپ کند
تا سپس مدرکی برای اثبات مالکیت معنوی اش داشته باشد !(چه دلیل قانع کننده
ای!!!)
می
گویم به نظر می رسد بعضی از شعر هایت هنوز جای کار دارند ....ای کاش ان ها
را نمی آوردی ....می گوید چقدر منفی نگاه می کنی....نکند حسودی می کنی
!...سه ماه حقوقم را پای این کار گذاشته ام !...شعر ها هم اگر کار داشت در
کتاب بعدی نسخه اصلاح شده اش را خواهم آورد...
به
او می نگرم و برای همه ی پولی که خرج کرده ، برای همه ی خامی ها و جوانی
اش ، برای این جنگل بی قانون که به تازگی دزدانش شعر هم می دزدند، برای همه
ی شعرهایش که در ازدحام سمفونی فردوسی تاسپهری حتا به نجوا شنیده نمی
شودبغض گلویم را می گیرد .
دیگرچیزی
نمی توان به او گفت دستش را می فشارم و ار صمیم قلب برایش آرزوی موفقیت می
کنم ...کتاب او چاپ شده ولی می دانم هیچ اتفاقی نمی افتد.چیزی به ادبیات
نمی افزاید.
به
خانه باز می گردم و کتاب را به گوشه ای پرت می کنم ...برای روز ی یا شبی
که شاید حوصله اش باشد...کتاب او نه راهی برای کسی می گشایدو نه راه را بر
کسی می بندد ....کسی شعرهای دوست شاعرم را در تنهایی هایش زمزمه نخواهد کرد
...کسی شعراو را برای محبوبش بازنویسی نمی کند تا بفرستد، کسی در تکمیل
موضوع یا برای اوردن برهان به شعری از او دلیلی نخواهد جست .
چه
پیش بینی های حزن الودی ...با خودم می گویم کاش همه ی این سه چهار سطری که
به پیش بینی نوشتم سرنوشتی دیگر بیاید ....اما گمان نکنم ....آسمان امید
ابری ست .
نیما خسروی
نهم اردیبهشت 93