زمستانی۱
======
دم به دقیقه
دقیقه به ساعت
ساعت ها به خستگی ؛
ای دل بکوب بردفِ دلتنگی!
یخ می بندد
انتظارم به موسیقای سرما.
روز ها به ماه و
به سال
گم می شوم به خاکستر ،
و غبار فراموشی
به کشتن خاطره ها
می آید.
نشسته ام
در کولاک یادت ؛
واژه های دوست داشتن ذوب می کند دلِ اندوهم،
گلِ بهارم!
از یادم
نمی روی!
حتا برف اگر بپوشاند
نیمکتِ همیشه را
حتا نشکفی
دیگر
در زمستان جاودانه ام .
نیما خسروی
شهریور ۹۲
پ.ن:
تصویرسرباز روس که در اثر سرما زدگی مرده است. شکل اندام این سرباز و دست هایش مرا به این اندیشه وا می دارد که در دم مرگ به چه می اندیشیده جز گرمای اجاقی و چای یا نوشیدنی که گرمش کند؟یا به زنی که در دوردست انتظارش را می کشیده و یا به همه ی چیز های عزیزی که دیگر مجال بازگشتش را به انها نخواهد یافت..به چه می اندیشیده این سرباز ؟در این زمستان جاودانه اش؟
جنگ فنلاند- شوروی/ ۳۱ ژانویه ۱۹۴۰