نیچه
===========
با تازیانه ناگزیر
برگرده اسب بی نوا
مکوب،
کلید رهایی ام در مشت توست!
گاریچی دشنام گوی!
مرا بزن!
که در رقابت با خدایان توخالی ؛
رسیدم به توفان که از خود سرشارست
و به انسان
که بیش از من پریده
وبس سرگشته تر
از من؛
به جنون
رسیده است!
با من نه توش و توانی ،
نه تابی .
در کویر صبرم ،
نه برکه آبی
سرابی...
دیوانگی ام
آمیخته به ژرفای خردی
که تاب خویش ندارد!
ای زن که به شلاق عشق
می بندی ام ؛
دیگر
بریده ام!
نیماخسروی
بازنویسی 21خرداد93