می نویسم پس هستم
فکر می کنم کسی که می گوید:((سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی))دچار ایستایی و سکون ظلمت باری شده که برایش پایان ناپذیر مینماید. چرا که چنین شخصی وضعیت را نپذیرفته و خواستار حرکت از وضعیت موجود بسوی وضعیت مطلوب می باشدو زمان برای چنین کسانی دیر می گذرد.
آه از انسان سازگار!
آه از انسان فراموشکار!
زمان هنگامی در نظر آدمی شتاب بیشتری می گیرد که یا دارد به او خوش می گذرد یا توانسته همه نابسامانی های موجود را مدیریت کند.
من ؟
همان ساده گرایِ ساده پوشِ ساده بینِ ساده انگارِ سادهْ سادهْ ساده
چه در زیر درخت
چه در باجه بانک..
اما من می نویسم. من با نوشتن به جنگ هر چه بدی هر چه سیاهی و هر چه تباهی می روم. نوشتن انکار پیری و نابودی است.می نویسم چون با هر کلام که می نگارم گویی دریچه ای را باز می کنم به سوی ابدیت.
می نویسم.در بین نوشته هایم حس امن و گرمای آتشی را که برافروخته ام رادرمی یابم.
می نویسم
پس هستم.
نیماخسروی