به باغ دلتنگی ام که آمدی
هر شعرم
به پایت
آواز می خواند ،
با برگ های اشتیاق
پیراهنی بدوز
زیبای غزل های سپیدم!
شعر هایم را بپوش
که به تن تو عاشقند !
وبا رقص آتشین پیکرت
بسوزانم !
تا برسیم
به عریانی آرزو!
ببین!
ریشه کرده ام
در دل زمین
و درنگ می کنم
با خواب عطش
که بیایی تا بهار دیگر
و بر دست هایم
بشکفی
و برایت شعر بگویم
که باغ پر شود از برگ
تا بپوشی
پیراهن دیگری
از شعر پاییزها...
نیماخسروی
مهر 94