شب دچار
—------------
شب بی رحمانه می نگرد.
سکوت
قفل ناگشودنی ؛
و لب ها
دوخته با زنجیرهای باستان .
در این قریه
که مردمانش سر در خواب برف ها دارند .
امید به چراغی نیست
در سکون هزار سال
اسیری؛
چشم به چشم تصویری در خاطره ات.
و شکوفه ای نمی خنددبه کابوست.
و هر قطره باران بر نقره ای خیابان
نقطه چین راهی ست
که می رساندت
به نقطه ای که آغازیدی.
آینه دروغ نمی گوید.
بازت می دارد،
زلزله زانوان و زمستان که بر روحت نشسته .
در بن بست
تاریخ دچارفراموشی ست
هر بامداد
چرخ اختراع می شودبه
تکرار خمیازه حماقت !
شب بی رحمانه می خندد...
نیما خسروی
به تلگرام من بپیوندید:
هفتمین ققنوس | https://telegram.me/nimaphonix