چند روزی است که غرقم درتارکوفسکی و آثارش: به تازگی فیلم های نوستالگیا و ایثار و کودکی ایوان را دیدم و باز هم مثل ۱۵-۲۰ سال پیش منقلب شدم.
تارکوفسکی به سراغ دغدغه های اصلی انسان یعنی بحران معنویت می رود.منطق تاریخ واقع گراست و نگاه مولف حسرت خواری بر از دست رفتن فرصت ها و یا ناروایی هایی سا که اتفاق افتاده که اگر اخلاق و معنویت بود اتفاق نمی افتاد.فراموش نکنیم نگاه او تا زمانی که در پشت دیوار های سرخ محصور است همراه با نوعی اعتراض و واکنش نسبت به وضعیت حاکم بود و درنوستالژیا و ایثار یعنی فیلم هایی که در تبعید ساخت بدل به غزل خداحافظی او شد به عنوان روح دور افتاده ای که از وطن فیزیکی (روسیه -خانواده ) و از وطن راستینش (جاودانگی)دور افتاده ….
بابک احمدی در کتاب امید بازیافته؛سینمای آندری تارکوفسکی می نویسد :” آندری تارکوفسکی هفت شاهکار شگفت انگیز ساخت. در سینما، هنری که آن را بزرگ می داشت، و خود به ارج آن بسیار افزوده بود به هیچ سنتی وابسته نبود. خواست و کوشید و توانست که زبانی تازه بیافریند که شیوه نگاه ما را دگرگون کرد.
نه فقط به سینما و هنر بل به واقعیت و زندگی.این کتاب کوششی تازه است در کشف دنیای هنرمنندی که سینما را به فضایی پیش تر نادیده برد. فضایی که حتی شعر هم بدان راه ندارد.”
آنچه به جذابیت کار های او می افزاید و هنوز پس از بیست و چند سال تازه و قابل بحث می نماید نگرش اوست که از تاریخ هنررنسانس و باروک یعنی آوردگاه داوینچی .میکل انجلو و رافائل و وردی و باخ و بتهون و…به عنوان نقطه عطف ترایخ هنر و بالاترین جهشی که انسان در این تاریخ به سمت ابدیت برداشته بر می گردد .از دوران رنسانس پیشرفت های علمی و پزشکی /ریاضیات /دریانوردی /صنعت /استخراج معدن وظهور بزرگانی چون مارتین لوتر و گالیله و نیوتون بشر را به هم اوردی با سرنوشت و تجسم ابدیت انسان کامل کشاند و این تفکر در باروک به مفاهیم دینی آمیخته و به کرنش در برابر مفهوم خداوند و ترسیم جهانی مسرور از ملکوت او گسترش یافت.
هنر باروک را شاید بتوان تجلی اندیشه رنسانس دانست .گویی آدمیان آن دوره آینه دارکبریا و ابدیت و ملکوت در زمین بودندو می خواستند به آنچه از این مفاهیم معنوی تاکنون در معنا و ذهنیت بشر وجود داشته مصداق فیزیکی ببخشند .
به نظر من نگاه تارکوفسکی به مذهب مثل نگاه بسیاری از ما نیست. من معتقدم تارکوفسکی آدم مذهبی نبود.چیزی که برای او مهم بود نه ماندن در چارچوب نگره ی مذهبی ولو مسیحیت ارتدوکس که رستگاری و نجات بشر بود و انگیزه ی بسیار قوی در زمینه ی اخلاق او را به پیش می راند.
بله آنچه بیش از مذهب در آثار تارکوفسکی موج می زند جای خالی معنویت و اخلاق در زندگی بشر است و همین خلا او را دچار کلنجار های دراماتیک در آثارش می سازد.
سکوت جای خالی ٌاست و نازمانمندی برخی صحنه ها در فیلم هایش ما را یاد ساعتی می اندازد که سالوادور دالی بر روی بند آویزان کرده بود!زمانی که کش می آید و حتا از رویداد واقعی آن طولانی تر به نظر می رسد .نازمانمندی تارکوفسکی جای خالی ابدیت است….در جایی دیگرنوشته ام :
چرا تارکوفسکی جاودانه است؟ به گمانم نابوکوف است که می گوید:” هنر به جای خالی یک حقیقت اشاره غمگسارانه دارد.”حقیقتی که می توانست باشد اما نیست یا بود و به واسطه ندانم کاری و غفلت آدمیان از دست رفت.حقیقت سترگی که آندره ی تارکوفسکی بدان اشاره داردگم شدن آدمیان در میان هیاهوی فنآوریانه و غریب قرن و دورافتادن از عالم معنا ست.
تارکوفسکی به مدد مدیوم یا ابزار سینما به زیبا ترین وجه این دغدغه را به تصویر کشیده ُ در فقدانش غمگساری می کند و به ما هشدار می دهد.”
نیما خسروی
آبشخور: هفتمین ققنوس
من با بازیگران کار نمیکنم. به نظر من، بازیگران در یک صحنهی خاص نباید همهچیز را دربارهی وظیفهشان، یا بیشتر از وظیفهشان بدانند. چیزی که من به عنوان یک قاعده برای بازیگر توضیح میدهم، وضعیتیست که باید در آن باشد، برایش شرح میدهم که نگران چه باشد، از چه بابت هیجانزده شود. از طریق به دست آوردن این فاکتورهای اساسی است که بازیگر میتواند به درک روشنی از فرم و ماهیت بازیاش برسد. برخی از کارگردانان هستند که عملاً به بازیگر نشان میدهند چه کار باید بکنند، آنها سعی میکنند عین حرکاتی را که میتواند کمکشان کند بیابند.
گفتوگوی ماریا چوگونوا با آندری تارکوفسکی برای نشریهی پردهی سینما در سال ۱۹۶۶