نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

دیالوگ های ماندگار-سوته دلان (علی حاتمی

دیالوگ های  ماندگار-سوته دلان (علی حاتمی)-مجید (بهروز وثوقی) : "بلا روزگاریه عاشقیت . "

خوش به سعادتتون که می‌رین روضه ، جاتون وسط بهشته ، ما که دنیامون شده آخرت یزید . کیه ما رو ببره روضه ؟ آقا مجید تو رو چه به روضه ، روضه خودتی ، گریه کن نداری ، وگرنه خودت مصیبتی ، دلت کربلاس !


·  دکتر رو به اقدس وقتی می خواهد فاحشه خانه را ترک کند :"زن از طلاش بگذره خیلی حرفه!"

·  حبیب آقا در آخرین دیالوگ فیلم :"همه عمر دیر رسیدیم ."

·  مجید :"ماچت می کنم ها ."

·  مجید : "خدایا چقدر دشمن داری دوستات هم که ماییم یه مشت علیل بدبخت که در حقشون دشمنی کردی."

·  مجیددر آخرین صحنه وقتی خبر گذشته اقدس را می شنود و حالش به هم می خورد در حجره  :"بلا روزگاریه عاشقیت . "

داش حبیب: انشا الله به شادی ، کارت چاپ کردید؟

مشتری: یادم رفت تقدیم کنم ، بفرمایید

داش حبیب: مرحمتتون کم نشه ، والا من که گرفتارم واسه مجید میخوام ، تو هر مجلسی که ظرف میدیم باید بره ، خواه عذا خواه عروسی.


مجید: یک دو سه چار آزمایش میکنم ، ماچت کنم ماچت میکنماااااا


پسر: آقا حبیب مجید زیر پل گیر کرده ، با مجید رفته بودیم جوب گردی، مجید سرش تو لجن ها گیر کرده

داش حبیب به مجید: باز زیره پل رفتی چیکار؟ پسر؟

مجید: جوب گردی !!!!

داش حبیب: خودتو شل کن

مجید: من که شل خدایی هستم، یه زنجیر جستم نیم زر ، حز کن ، آلمانیه

داش حبیب: چرا نیومدی در دکون؟

مجید: امروز جمعس تعطیلیه !!!

داش حبیب: امروز دوشنبس ، خیلی داریم تا جمعه

مجید: نخیییییییر ، تو اون تقویمه که آقام اونسال عید خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعس

داش حبیب: اون تقویم باطلست

مجید: واسه من جمعه جمعه آقامه شنبه شنبه آقامه ، خواه مرده خواه زنده ، جخ تقلید مرده جایزه ، آقا میگه بالا منبر.


مجید با خودش: چشم شیطون کر توپ توپم ، این مالو منال مفتی همچین هلو برو تو گلو گیر نیومد ، حاصل یک عمر جوب گردیه ، آقامون ظروفچی بود خودمون شدیم جوب چی ، آقا مجید ظروفچی جوب چی ، میخه زنگ زده ، زنجیره زنگ زده ، تارزانه زنگ زده ، ساعته زنگ زده ، حواستو جمع کن ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمیزنه چون زنگاشو زده.

مجید به خدا: چقدر دشمن داری ای خدااااااا ، دوستات هم که ماییم ، یه مشت عاجز الییل ناقص عقل که در حقشون دشمنی کردی.


مجید که سکه های کج و کوله کف جوب رو داره با چکش صافشون میکنه و میبوسه میزاره به چشمش: آهن هم برکت خداست ، مثل دونه گندم نعمته ، انار میوه بهشته خون رو صاف میکنه الا خون ناپاک.

مجید: یه نامسلمون نیست دست من الیل رو بگیره مثل تارزان بگه شززززززززززم ببره امامزاده داوود حالم رو خوش کنه ، تو سرم مثل بازار آهنگرا صدا میکنه ، مثل پیت حلبی خورده ریزه هاش جابجا میشه.


مجید با خودش: التماس دعا ، خوش به سعادتون که میرید روزه ، جاتون وسط بهشته ، ماکه دنیامون شده آخرت یزید ، کیه ماهارو ببره روزه؟ ، مجید آقا تورو چه به روزه؟ روزه خودتی گریه کن نداری والا خودت مصیبتی ، دلت کربلاست ، ماچت کنم؟ مااااااچت میکنما
!!!!


پسرک هراسان به دکان کرایه چی ظروفچی می آید وحبیب ظروفچی (جمشید مشایخی) را خبر میکند که بیا سر مجید (بهروز وثوقی) موقع جوبگردی زیر پل گیر کرده. حبیب به سرعت دنبال پسرک رفته و مجید را که سر بزرگش زیر پل گیر کرده نجات داده به خانه میبرد. لجنها را از دست و سر برادر ناتنی اش شسته و او را به اتاقش میبرد و چراغ والور را روشن  میکند در همان حال نگاهی به چیزهایی که مجید به دیوارها میخ کرده و روی تاقچه ها چیده می اندازد و با لبخند به مجید میگوید : آخرش به خاطر این خنزر پنزرا خودت رو مریض میکنی! حبیب به اتاق خودشان میرود و مجید در اتاقش که کم کم گرم شده تنهاستو بلند بلند با خودش حرف میزند.

مجید: هه هه هه هه پنزر خنزر هه هه هه توپ داغونم نمیکنه ! چش شیطون کر توپ توپم ! این مال و منال مفتی همچی هلو برو تو گلو گیر نیومد حاصل یه عمر جوبگردیه ! آقامون ظروفچی بود خودمون شدیم جوبچی, جوبچی ! آقا مجید ظروفچیه جوبچی ! هه هه هه هه میخ زنگزده , زنجیر زنگزده, تارزان زنگزده, ساعت زنگزده! حواستو ضرب کن جمع کن ضرب کن جمع کن! ساعت زنگزده دیگه زنگ نمیزنه چون زنگاشو زده!

داداش حبیب ما داداشیم از یه خمیریم اما تنورمون علی حده است تنور شما عقدی بود مال ما تیغه ای صیغه ای کله شما شد عینهو نون تافتون گرد و تلمبه قلمبه کله ما شد عینهو نون سنگک هه هه هه هه خوب شد که بربری نشدیم!

آقا مجید ! تافتونیا اونطرفیا اونوریا همونا که بعد چله آقات تو رو انداختن تو این اتاق یه دری همه ثروتم ضبط  میکنن! داداش حبیبم یه نفره تو اونا غربتیا یه لشکرن جخ سر داداش حبیبم مث سر اونا تافتونیه نه سنگکی ! با اونا تنیه با من ناتنی ! با اونا تنیه با من ناتنیه ! با اونا تنیه با من ناتنیه ! با اونا تنیه تن تن تنی نا تن تنی تن تن تنی نا تن تنی.......

آقا مجید اگه غربتیا برگشتن گفتن جوبچی لجن جمع کنه بگو : دامادتون که دواتچیه لیقه دوات جمع میکنه به هر چی نه بدتره آدم دروغگوووووووووووو دشمن خداست ........

وای که چقدر دشمن داری خدا ! دوستاتم که مائیم یه مشت عاجز علیل ناقص عقل که در حقشون دشمنی کردی!!

مجید ظروفچی اینرا که میگوید دست خود را چندین بار گاز میگیرد! 



سوته ‌دلان
کارگردان:     علی حاتمی
تهیه‌کننده:     علی عباسی
نویسنده:       علی حاتمی
بازیگران:     بهروز وثوقی ، شهره آغداشلو ، فخری خوروش ، جمشید مشایخی ، جهانگیر فروهر ، آتش خیر ، مینو ابریشمی ، سعید نیکپور ، سعید امیرسلیمانی ، اکبر مشکین ،    رقیه چهره آزاد، محمود بصیری
موسیقی:       مرکز حفظ و اشاعه موسیقی
فیلم‌برداری:   هوشنگ بهارلو
تدوین:         موسی افشار
توزیع‌کننده:   سازمان سینمایی پیام
تاریخ انتشار: ۱۳۵۶ خ.
زبان:          فارسی


سوته‌ دلان فیلمی ایرانی محصول ۱۳۵۶ خورشیدی و به کارگردانی علی حاتمی است.

سوته‌ دلان فیلمی رنگی (ایستمن‌کالر) و ۳۵ میلی‌متری است.

سرپرست گویندگان آن ناصر طهماسب و گویندگان آن ایرج ناظریان، منوچهر اسماعیلی، جواد مقبلی، ناصر طهماسب، زهره شکوفنده و... بودند.

چهره پرداز اتللو فاوا، طراح صحنه و لباس علی حاتمی و عکاس آن جعفر اکبری بود.

موضوع فیلم:
موضوع این فیلم داستان یک خانواده قدیمی تهران را بیان می‌کند که در ان جمشید مشایخی به عنوان برادر بزرگ خانواده سرپرستی خانواده را بر عهده داردو بهروز وثوقی برادر کوچک تر که دچار اختلالات ذهنی است نیز در این خانواده زندگی می‌کند او مورد عنایت برادر بزرگتر خود می‌باشد . این فیلم مانند سایر فیلمهای علی حاتمی بر مینای موضوعات اخلاقی است و سعی در اصلاح نگرشهای غلط جامعه ایران در زمینه های مختلف اخلاقی دارد. به عنوان مثال برادی بزرگتر (حبیب) در این فیلم، شخصی درستکار و از خود گذشته است، اما در این خصوصیات طریق افراط را در پیش گرفته و آنقدر به برادر کوچکتر خود (مجید) پرداخته که دیگران را از یاد برده است و حتی در طول فیلم دیده میشود که اینهمه توجه او به مجید به ضرر مجید تمام میشود. زمانی حبیب متوجه افراط و تفریط خود میشود که کار از کار گذشته است.

خلاصه داستان:
حبیب آقا ظروفچی، کاسب خوش نامی است که در پیرانه سر ازدواج نکرده و زندگی اش را وقف مادر و برادر ناتنی اش مجید دوکله کرده است. برادر دیگرش کریم، که پرنده باز است با همسرش زینت سادات و فروغ الزمان که سالهاست به پای حبیب آقا نشسته با آن ها زندگی می کنند. مجید که به دلیل جمجمه بزرگش عقل سالمی ندارد و در مغازه حبیب آقا کار می کند و ظروف کرایه را به مجلس عزا و شادمانی می برد دل باخته دختری است که عکس اش را در ویترین یک عکاس خانه دیده است. به تدریج حال روحی مجید وخیم می شود و حبیب آقا به امید شفا یافتن او را به امام زاده داود می برد. چندی بعد مجید از نو به یک بلیط فروش سینما دل می بندد و از خانه گریزان می شود. حبیب آقا او را می یابد و تصمیم می گیرد زنی را به عقدش در بیاورد تا شاید در بهبود وضع روحی مجید موثر واقع شود. حبیب آقا به واسطه دوست دوافروشش و باج خوری موسوم به دکتر زن معروفه ای به نام اقدس را در ظاهر زنی نجیب به خانه می آورد و مجید و اقدس مهر یکدیگر را به دل می گیرند و به رغم مخالفت حبیب آقا ازدواج و در خانه ای پرت افتاده زندگی می کنند. مجید از زبان حبیب آقا از گذشته اقدس مطلع می شود و حالش رو به وخامت می گذارد و از حبیب آقا می خواهد که او را به امام زاده برساند. مجید در میانه راه از اسب می افتد و می میرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
مجید سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:09 ق.ظ

مجید جان
علیل درسته و نه الییل

حسنعلی ابراهیمی سعید جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:06 ب.ظ

دیکه ایم چنین فیلمهایی ساخته نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد