نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نقدی بر نظر آقای مصطفی ملکیان درباره تقدم آزادگی بر آزادی



آقای #مصطفی_ملکیان گفته است:«آزادگی را بر آزادی مقدم می‌‌دانم.آزادگی یعنی رهیدن از قیدوبندهای درونی. این نوع رهیدن از قیدوبندهای درونی بر رهایی ازقیدوبندهای بیرونی تقدم دارد و مهم‌تر است. اگر ما این آزادگی را داشتیم، آزادی هم به همراهش می‌آید. چون انسان‌هایی که آزادگی ندارند، باعث به ‌وجود آمدن و ساخته‌شدن مستبدها می‌شوند. چه کسی می‌تواند دیکتاتور را آنقدر بزرگ کند که در نهایت مثل بختک بر سر جامعه و ملت فرود بیاید؟ کسانی که آزاده نیستند. دیکتاتورها، قدرتی به من اعطا می‌کنند و من را در مقابل خودشان خاضع می‌کنند. من یا هر شخص دیگری که هنوز در پی شهرت و جاه و مقام و حیثیت اجتماعی هستیم، به خاطر عدم آزادگی درونی‌مان به ایشان(دیکتاتورها) نیازمندیم و ایشان آن نیاز ما را برآورده می‌سازند و ما را در مقابل خودشان خاضع می‌کنند.
بنابراین من رهایی از قیدوبندهای درونی را به‌مراتب مهم‌تر از قیدوبندهای بیرونی می‌دانم. به این علت که قیدوبندهای بیرونی را قیدوبندهای درونی به‌ وجود می‌آورند.» 
مصطفی ملکیان در گفت‌وگو با سالنامۀ 95 روزنامۀ اعتماد

آیا شما هم آزادگی را بر آزادی مقدم می دانید ؟ از شما دعوت می شود در این باره نقد مرا بخوانید و سپاسگزارم اگر نظرتان را بدانم :

  

آزادی باکنشگری اجتماعی و احترام به قانون به دست می آید نه با توهم فضیلت همگانی !
به نظرم تمرکز روی واژه های آزادگی و آزادی بی در نظر گرفتن مراتب ، شرایط ، فرهنگ ،تاریخ و... بیشتر رویکردی زبان شناسیک می یابد تا تحلیلی بر فلسفه سیاسی/ اجتماعی ! 
اینکه جناب ملکیان تاکید نموده که متخلق گشتن به فضیلت های اخلاقی بر آزادی مقدم است حرف حساب است اما کمتر به کار سیاست می آید ، کانت هم چیزی نزدیک به این نظر را - البته با نگرش گسترده تر- گفته بود ، یادتان هست ؟ آسمان آبی بالای سر و قانون اخلاقی در دل؟! اما نه برای حکومت ، می خواهم بگویم اشکالی که من در این نگاه می بینم تنها بازی با واژه ها نیست .
فضیلت اخلاقی باید اجتماعی شود ، فراخوانی که ملکیان از رستن بند های درون داده علی رغم نگاره نوین و امروزی روشنفکرانه اش، سرانجامی صوفیانه و فردی گرفته است . تاریخ گواه است که از مردمان عارف مسلک ما که روشنفکران زمان خود بوده اند ،شاید با این روش چند تنی آزاده شدند اماهیچ یک آزادی را به دست نیاوردند! زیرا آزادی مفهومی اجتماعی است و ربطی به آزادگی ندارد .شاید آزادی یا مفهوم امروزی هیچگاه در نظر عارفان ایرانی مطرح نبوده اما به هر حال با مطالعه تاریخ در می یابیم که خروجی اندیشه این عارفان بی توجهی به دنیا و حکومت ها بوده اما آزادی در دوران ما کاربردی سیاسی یافته و به دست نمی آید مگر در فرصت ، بستر و امکان استقرار یک نظام همه جانبه سیاسی .پس نکته های دیگری هم برای دستیابی به آزادی در کار است .
اگر نگاهی به آرای متفکران بیفکنیم، می بینیم که برای تعریف مفهوم آزادی بیشترین مصداق آنها آزادی در تقابل با دو عنصر محدود کننده آن بوده : شاه و کلیسا و رهایی از جزمیت ، حکومت عقلانیت ، امکان تصمیم گیری برای تعیین سرنوشت خویش ، آزادی قلم و بیان و ....در جمع به معنای برخورداری آحاد مجموعه ای از حقوق اجتماعی که امکان و فرصت های برابر را به آنها ارزانی می دارد .
بیایید مروری داشته باشیم به اینکه متفکران غربی آزادی را چگونه می دیدند: هایز آزادی را این چنین تعریف می کند آزادی در حقیقت نبود مانع است ،جان لاک تعریفی دیگر را ارائه داده : "آزادی یعنی ایمنی از اجبار و تجاوز دیگران ،وی همچنین در گفتار دیگری که دارد این چنین می نویسد: آزادی یعنی حکومتی بر اساس قانون استوار باشد و به تعبیر دیگر آزادی همان اندازه گوناگون که قیود آن گوناگون اند،،استوارت میل می گوید: آزادی نبود مانع است، ولستر تعریف می کند: آزادی عبارت است از وابسته نبودن به هیچ چیز مگر قانون، موریس کریستون می گوید : آزادی عبارت است از استقلال از هر چیز سوای قانون اخلاق ، آیزا برلین می نویسد : آزادی عبارت از فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای انسان است ،کانت : آزادی آن است که آنچه برای سعادت مان ضروری است انتخاب کنیم ، روسو می گوید : آزادی اطاعت از قانونی است که افراد برای خود تجویز کرده اند. فون هایک : آزادی بدین معناست که فرد باید پیامد ها ی اعمال خویش را تحمل کند ، منتسکیو : آزادی یعنی ایمنی از اجبار دیگران وآزادی آن است که در حدود قانون هر چه می خواهیم انجام دهیم .
به نظرم جناب آقای ملکیان بهتر بود یک مرحله دیگر به این تعریف می افزود وآن دستیابی به عمقی از شایستگی اجتماعی به احترام گروهی به قانون است. در این مرحله لازم نیست از یک یک افراد جامع انتظار داشته باشیم که آزاده و وارسته باشند که تجربه ، تاریخ و واقعیت می گوید چنین انتظاری واهی و دست نیافتن است ، مردم کافی است به قانون و حقوق یکدیگر احترام بگذارند .
مثلا در غرب کسی نمی تواند در ساعت یک بامداد صدای پخش موسیقی اش را آنقدر بلند کند که برای همسایگانش مزاحمت ایجاد شود و بعد بگوید من در مملکت آزاد زندگی می کنم و این حق شخصی من است!
در برابر چنین گزافه ای قانون اجتماعی وجود دارد که قانونگزاران در نظام دموکراتیک آن را به ثبت رسانده اند که هیچ شهروندی پس از ساعت 12 شب حق ندارد با ایجاد سرو صدا مزاحم استراحت دیگر شهروندان شود و این حق اجتماعی را بر آن حق فردی ترجیح می دهد . حالا شهروند خاطی هر که باشد با هر مقام و ارتباط سیاسی و وابستگی فامیلی باید جریمه شود چون حقوق اجتماعی را زیر پا گذاشته یا در کشور کانادا چنانچه هر خودرو شخصی جلو پای خانمی توقف کرده و او را دعوت به سوار شدن نماید در صورتی که آن خانم شکایت کند خودرو شش ماه توقیف شده و صاحب خودرو هم جریمه می شود بی آنکه قانونگزار تعهدی دینی داشته باشد، برای صیانت از ایمنی و آزادی بانوان این قانون را تعریف ، ابلآغ و به جد آن را در جامعه به کار می بندد .
در حالیکه در کشوری چون ایران با حکومت دینی و تعذیر ،زندان، جریمه و شلاق نه پاسداشتی از بانوان می شود و نه اطمینانی از پیگرد قانونی فرد خاطی وجود دارد .
در اینجا خاطر نشان کنم که آوردن مثال ها و مقایسه ها به نشانه ترویج فرهنگ غرب و خود باختگی فرهنگی و ....نیست و دچار سوء تفاهم نشویم ، این بازخوانی راهی است که غربیان پیوده اند و ما ناچاریم فراز و فرود های این راه را بشناسیم.
همچنین این نکته را بیفزایم که هنگامی که ما انتظار فضیلت اخلاقی از همگان داریم افزون بر اینکه آزادی محقق نشده با آحادرویکرد خلق به ریاکاری رو به روییم که مدعی اخلاق اما در خلوت و جلوت و در هر فرصتی برای رسیدن به مطامع شخصی شان قانون شکن و قانون گریزند !
شاید اگر به این موضوع قائل باشیم که رهبران جامعه بایددارای فضیلت های اخلاقی و آزادگی و آزادی باشند برای انتقال این الگو به نهاد ها مفید باشد اما باز هر چه می اندیشم می بینم این موضوع دخلی به مفهوم اساسی مورد بحث ندارد. مگر رهبران یا شهروندان جوامع آزاد همه آزاده ، وارسته و فرهیخته اند؟
ممکن است آقای ملکیان یا طرفدارانشان دلیل بیآورند که جامعه آرمانی همین است ،اگر آحاد جامعه آزاده شوند عالی می شود اما این اندیشه لطیفه ی آن کس را که به طمع دوغ درست کردن ماست به دریا می ریخت را به ذهن متبادر می سازد!!
پس آنچه تاکنون برای نیل به آزادی اصالت دارد احترام به قرارداد های اجتماعی یا همان قانون است ،هنگامی که قانون نهادینه شد می توانیم تصمیم بگیریم که اخلاقی زندگی کنیم ، خداباور یا خدا ناباور باشیم ، جبر گرا یا اختیار گرا باشیم و....اینها مفاهیمی هستند که باید فرصت ، بستر نمود و نمو بیابند . قانون از هر کس بر اساس حقوقش پشتیبانی می کند، حتا اگر آن فرد مخالف و منتقدباشد ، وگرنه آدمیان آنگونه اند که چون به سختی درافتند از خوردن یکدیگر حتا ابا نمی کنند و برای توجیه کارشان از دین و ایدئولوژی ها نیز مایه می گذارند !چه بسا جلادان با وضو ، معممین نادرست و شکنجه گران مقید به دین که اگر قانونی نباشد که مهارشان کند، آن می کنند با خلق ، که دیده ایم و می کنند!
بنابراین دعوت همگانی از مردم به فضیلت اخلاقی و مشروط دانستن کسب این فضیلت ها برای دستیابی به آزادی بیشتر در فضاهای ایدئولوژیک کاربردی شعارگونه داشته و رو به سمت مکاتب دینی و عرفانی- که در آن نیل به تفرد اجتماع گریز وسپس محو خویشتن در برابر واجب الوجود معنا می یابد داشته - جایگاهی در فلسفه سیاسی ندارد.
آنچه در فلسفه سیاسی شرط حصول به آزادی دانسته می شود نه بارویکرد منفعلانه تماشای عبرت گونه نابسامان های جهان و پناه بردن به ماورا الطبیعه (عرفان ) ، و نه با به راه انداختن شورش های اجتماعی خشونت بارو ویرانگر بر پایه اندیشه های چپ یا اسلامی (برابری) که پایبندی به قراردادهای اجتماعی( قانون= آزادی) است .

#نیما_خسروی
14 بهمن 95
این نوشته را در نشانی زیر بخوانید: 
https://t.me/nimaphonix/9400

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد