گاهی....
گاه خاموشی تسلا ست؛
گاه کلام
بند می گشاید
از پای دلتنگی،
گاه نگاهت رطل باده است!
از آن ناب ها!
آرام می سازد یوزِ به زنجیرِم.
مهربان !
مرا برهان با آهنگ دلنشین کلامت
و سکوت
میان خنده هات
مرا برهان
با نگاهت.
نیما خسروی
امروز فروغ فرخزاد با ما نیست .سال هاست که در آغاز فصل سرد،ساعت چهار بار می نوازد و پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد...سال هاست که تنها صداست می ماندو صدای فروغ است که مانده است .فروغ داستان تلخ اما ماندگار زنی تنها در آستانه فصل سرد بود.زنی که فصل سرداو را با خود برد و خاطره و شعر هایش اما ماند تا چراغ راه آیندگان گردد. در نوشته ای خواندم که چه نیک نوشته بود که :« فروغ آنقدر همیشه عجله داشت که این کلام «دوستت دارم» را شاید از هیچکس نشنید. شاید فقط از یکی شنید، همان که هنوز سکوت میکند و ما نیز به احترام سکوتش از او و تأثیرش بر فروغ و زندگی کوتاه او نمیگوییم. راستی چرا این همه عجله داشت؟ انگار میدانست که زمان درازی در پیش ندارد.»
اندک... گریـه تلخ من و فرصت دیدار اندک تو همـه دلهـره و من همه انکار اندک
ادامه مطلب ...
(شاملو و اخوان)