نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

اعترافات چهل و یکسالگی ام !

اعترافات چهل و یکسالگی ام !
آنچه در ادامه می آید حجم محدودی از دلتنگی های من درزادروزم است که به شدت خاکستری و گاه بارانی به نظر می رسد.از همه کسانی که آن را می خوانند خواهش می کنم دو کار نکنند.نخست آنکه بخواهند مرا به راه راست برگردانند که آب از سرم گذشته و دوم اینکه لطفا امید واری تجویز نکنند که می دانم و همه می دانند اگر یک لحظه در گوشه تاریک ذهن -آنجا که در زادروز چهل و یکسالگی ام ایستاده ام - درنگ کنند درخواهند یافت وضعشان از من خراب تر است اما همواره از ان گریخته اند.
نیما خسروی

امروز چهل و یکساله شدم!        

در زادروزم چنین می اندیشم که یک سال دیگر سرم آوار می شود و من هیچ نقشی ندارم در اینکه این روند را تند تر یا کند تر سازم.
چهل و یکسالگی من یعنی هر چه پیشتر می روم در می یابم که تلخ تر و کم حوصله تر می شوم و درد هایم – جسمی و روحی – دارد عریان تر می شود هرچند می کوشم پنهانشان کنم بیشتر بیرون می زنند.
چهل و یکسالگی ام یعنی چهل و یکسالی که اگر 10-15 سال نخست را به دلیل خردسالی و نوجوانی از ان کسر کنیم می شود بیش از سی سال تلاش نافرجام و تراژیک.بودن روی صحنه ای که برآیندش خواستن ونتوانستن بوده ...(هرچند از همان کودکی سرگشتگی های غریبانه ام رابا خودداشته ام)
اینجا روی قله چهل و یکسالگی ام ایستاده ام ،خسته و تنها ؛ باانبوهی از دست نوشته های ناتمام وافکار پریشانی که حتا نتوانسته مورچه ای را نجات بخشدچه رسد به خودم ،خانواده ام،دوستانم،جامع
ه ام ،کشورم و جهانم .

چهل و یکسالگی من یعنی یکسال دیگر گذشت ،تعداد آدم هایی که می شناسم و می شناسندم بیشتر شده اما تعداد دوستانم کاهش یافته ، بعضی هاشان حالا دشمن اند!بعضی را گم کرده ام، بعضی مهاجراندو با بعضی دیگر در قهر و آشتی... بعضی که حتا اگر برگردند دیگر نه من حرفی برای آنها دارم و نه انها حرفی برای من.


چهل و یکسالگی من یعنی اینکه سی و سه سالش را در کشوری زندگی کرده ام که همه چیزش قاطی شده ، بد جوری قاطی شده..سیاستش ، مذهبش ، مدیریتش ، تولید دانشش ، هنر و ادبیاتش، فرهنگش ودر نتیجه ادم هایش.
چهل و یکسالگی من یعنی بنویس ، خط بزن، بسوزان ،پاره کن ،مچاله کن و دور بریزو بنویس و خط بزن و بسوزان ،پاره کن ،مچاله کن و دور بریز بنویس و خط بزن و بسوزان،پاره کن ،مچاله کن و دور بریز .. من که از بهشت حتمیت رانده شده ام در برزخ عدم قطعیت مانده ام و تازه بدان هم مشکوکم که بهشت کدام است برزخ کدام و و جهنم کدام!
چهل و یکسالگی من یعنی مجوز به چاپ نمی دهند و اگر هم بدهند با هزار نسخه که سه چهارم هزینه و شمارگانش بیخ ریشت گیر میکند و خودت باید آنها را به این و آن هدیه کنی...چهل و یکسالگی من یعنی بنویس و یا نوشته ات را پنهان کن و یااینکه خودت به دست خودت نوشته هایت را ابتر کن ، خودت پیش از هر ممیزی باید بیفتی به جان اثرت و مثله اش کنی ..تازه بعدش نوبت سلاخی دیگران می رسد...چهل و یکسالگی من یعنی هراس مدامی که با من است در چنبره هزار توی های ممنوع و خط قرمز های مذهب و سنت و سیاست .آخر من در کشوری زندگی می کنم که هر بلا و رخداد بدی به راحتی برای آدم به خاطر فکرش یا نوشته اش ممکن است پیش بیاید!
چهل و یکسالگی من یعنی دستان خالی و زندگی مادی تباه وسرزنش و نگاه تحقیرآلود فلان خویشاوند ابله پولدار! ونبود هیچ دلیلی برای آنکه بتوانی ثابت کنی خوشبختی واقعی در پول داشتن نیست !
چهل و یکسالگی من یعنی اینکه برای پول داشتن نمی توانی با کلمات و آوا ها و فیلم ها زندگی کنی...نمی شود برای صاحب خانه شعر بخوانی یا برای سبزی فروش محل از سقراط بگویی...نمی توانی بجای قسط بانکت نسخه جدید شعرت را بفرستی و نمی شود با طلبکار ها بحث روشنفکرانه کنی!نمی شود برای پزشک فرزندت از زیبایی بگویی و او حق ویزیتش را به تو ببخشاید!
چهل و یکسالگی من پر است از افکارو تناقض هایی که رهایت نمی کنند و می آیند و می آیند ...در خواب و در بیداری درهنگامی که سخن میگویی یا درخیابان قدم میزنی یا در نوبت فلان اداره ای ...چهل و یکسالگی ام مرا به چشم دیگران غیر عادی و شپروتی می نماید!
چهل و یکسالگی من یعنی زندگی دو گانه ای که در ان حقیقتت در جهان تفکرات و تخیلاتت شنگولانه می چمد اما واقعیتت دراین دنیا باید تاوان همه ی خشونت ، آزمندی ، دروغ ، ریاکاری و بی اعتمادی ها رابدهد.
چهل و یکسالگی ام امروز رخ داد.نجاتی نیست. حال خوشی ندارم....
هشتم اسفند هزار و سیصد و نود

پ.ن:از دیروز مدام این شعر دارد توی ذهنم می کوبد:

پیمانه ها به چهل رسید و از آن نیز برگذشت.

افسانه های سرگردانیت

ای قلب در به در

به پایان خویش نزدیک می شود

احمد شاملو





برچسب‌ها: اعترافات چهل و یکسالگی ام, نیما خسروی, هفتمین ققنوس, زادروز من, 7thghoghnoos

نظرات 1 + ارسال نظر
شیدا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://sheyda56nc.blogsky.com

هر روز که می گذرد نمی دانم یک روز به عمرم اضافه می شود یا ار آن کم...

هنوز به 41 سالگی ام نرسیدم ولی سطر به سطر نوشته ها رو حس کردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد