نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

معرفی فیلم:Extremely Loud & Incredibly Close 2011

معرفی فیلم:به شدت بلند بسیار نزدیک

 Extremely Loud & Incredibly Close 2011

کارگردان: Stephen Daldry

ستارگان: Max von Sydow, , Thomas Horn Tom Hanks, Sandra Bullock

ژانر: ماجراجویی | درام | معمایی/ امتیاز10 از IMDb: 6.7  - میانگین رای 16,981 نفر/ نمره منتقدین: 46/100

  • کاندیدای اسکار بهترین فیلم
  • کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

 فیلم «به شدت بلند بسیار نزدیک»  را به کارگردانی   «استیفن دالدری»  - کارگردان فیلم "ساعت ها" - دیدم  با بازی تام هنکس و ماکس فون سیدوی بزرگ 

 بزرگ  نه از آن جهت که  حالا دیگر در سال 2012به  دهه هشتم زندگیش  رسیده و از مسن ترین بازیگران سینمای جهان به شمار می آید؛  از اینرو که به کارنامه هنری اش که می نگری بازی ضعیفی از او نمی بینی بخصوص در این فیلم که کارگردان و سناریو یکی از ابزار های مهم بازیگر یعنی بیان را ازو گرفته اند و بی آنکه کلامی  بگوید هزار معنا وحرف در نگاه، چهره وحرکاتش گویااست.

داستان ازآنجا آغاز می شود که یک پسر بچه به نام" اسکار شل "درباره مقایسه تعداد مردگان و زندگان روی کره زمین و ساختن آسمان خراش زیر زمین برای مردگان، سخنان  عجیب و غریب می گوید و سپس شاهد مراسم خاکسپاری تابوت خالی شخصی هستیم که پدر این بچه است  و  در رخداد یازدهم سپتامبر - که در فیلم اسکار ازآن به عنوان " بدترین روز" باد می کند- در داخل ساختمان تجارت جهانی بوده و در جریان آن حمله تروریستی می میرد بی آنکه جنازه اش را بیابند.پسر با دیدن تصاویر فردی که در زمان انفجار خود را از آن ساختمان به پایین پرت نموده و شباهتش گمان می کند او همان پدرش است.

 این موضوع موجب آشفتگی ذهنی این پسر بچه می شود اما در پی نشانه هایی که پدر برجای گذاشته و یافتن یک کلید در یک گلدان آبی رنگ که در داخل پاکت کوچکی قرار داشته و روی آن نوشته شده " بلک "اسکار تصمیم میگیرد قفلی را که آن کلید می تواند بگشایدش بیابدو این خود موضوع جستجو و سفر اسکار و برقراری ارتباط با آدم های محتلفی میشود که تا پیش از آن به شدت ازاین کارواهمه داشت. اسکار بچه طبیعی نیست . در فیلم از زبان خودش می شنویم که آزمایش برای "سندرم اسپرگر" (نوعی اوتیسم که فرد در روابط اجتماعی مشکل دارد)داده .در نمایی دیگر پدر او را تشویق به تاب خوردن می کندو می گوید:« اگه امتحان نکنی، هیچوقت نمی فهمی» سپس دریکی از نماهای فیلم درمی یابیم که پدر  می خواسته  به منظور جامعه پذیری و استقلال شخصیتی به بهانه یافتن نطقه ی شش نیویورک منطقه ای که گفته می شده قبلا وجود داشته ولی بر اثر سیل ناپدید شده برایش یک سفر اکتشافی ترتیب دهد،پدر در گفتگو با همسرش - بابازی ساندرا بولاک - -می گوید: «... میخوام بفرستمش به تمام پارک‏های شهر...تا مجبور بشه با هر کسی که میبینه، حرف بزنه»زن می گیوید:« این بزرگترین سفر اکتشافی اون میشه... خیلی براش سختش نکن.»و مرد پاسخ می دهد:«  اگه پیدا کردن چیزی ساده باشه که دیگه ارزش پیدا کردن نداره»

داستان حکایت جستجو و سفر است و کشف دوباره زندگی و ارتباط ادمیان با یکدیگراز سوی دیگر حکایت پدران نیز می باشد.پدرانی که در فیلم نیستند  اما به شدت در زندگی فرزندانشان اثر می گذارند .یکی آقای مستاجر  یا همان ماکس فون سیدو است که به مجازات عذاب وجدان کوتاهی در پدر بودن  زبان از سخن گفتن با جهان بسته است و دیگری پدراسکاراست با بازی تام هنکس که در خاطرات و یادآوری های پسربچه حضور دارد اما غیابش به  اسکارکوچک کمک می کند تا راه سخت و دشواری را که حتا پدر بزرگ پس از سالیان سال نپیموده برود و برسد به اوج خودش ، برسد به پروازوکشف یک معنا در زندگیش .چیزی که میلیاردها نفر روی این کره خاکی بدون ان روز و شب را سپری میکنندو به همین خاطر است که غمگین و افسرده اند.

 «استیفن دالدری»نه تنها پسرک فیلمش را به کشف معنای زندگی و ارتباط فرا می خواند بلکه فیلمش را به منزله فراخوانی برای همه آدمهای کره زمین  به این موضوع مطرح می سازد.در فیلم آدم های شادی  نمی بینیم ، آدم ها به شدت تنهایند ،گویی کارگردان می خواهد بگوید این تنها پسرک نیست که مشکل ارتباط دارد ؛ همه ما باید در نگاهمان بازنگری کنیم ،همه  ما باید این سفر را تجربه کنیم .

 به یقین آدمی در پس هر تصمیم  پر جسارت  و در پی هر کنش شهامت بارش، در هر گامی که به فراسوی  یکنواختی  روزانه اش می نهند دو حس متضاد دارد:یکی خوشی سبکبالی و رها شدگی و دیگری دلهره از سقوط .و او می خواهد لذت را گسترش دهد تا به مرز های محال و دومی را اما کوتاه کند تا به نقطه فراموشی

ودریغ اما همیشه نتیجه برعکس می شود!

زنان اما در این فیلم – برخلاف "ساعت ها" نقش موثر  یا تعیین کننده ای ندارند، مادر-که در پایان فیلم خودش توضیح می دهد که درورادور هوای پسرش را داشته -، مادر بزرگ  ، خانم بلک و سایر زنان فیلم همه در حاشیه حضور دارند و در این سفر،این اسکار است که باید به سراغ آدم ها برود و با آنها ارتباط برقرار نماید.

فیلم با نمایی از تام هنکس که دارد در آسمان دست و پا می زند آغاز و با تاب خوردن اسکار در پارک به پایان می رسد.در این فاصله ،پرواز چه دردناک و چه لذتبخش  به پسرک می اموزد که زندگی بی حضور آگاهانه و پویاو انسانی  ادمی در واقع چیزی جز تکرار بیست و چهارساعت های یکنواخت و تکراری نیست.آنچه حیات را بر روی این کره خاکی ممکن و دلپذیر می کند تنها امید است ،امیدی که در همین جسارت و سفر و تجربه و ارتباط  به دست می آید.اسکار در پایان فیلم در نامه ای که به همه بلک ها مینویسد میگوید:« واضحه که من ناامید شدم....و حتی به خاطر ناامیدی خودم خوشحال‌ترم،چون خیلی بهتر از نداشتن هیچ چیز هست.»او با تجربه  ای که در این سفر با همه فراز و فرودش می اندوزد به رشد و بالندگی دست یافته و بر ضعف هایش چیره می شود. اودر یکجا ی فیلم چنین می گوید: پدرم  هرگز برنمی‌گرده .... فکر کردم بدون اون نمی‌تونم زندگی کنم ولی الان می‌دونم که می‌تونم» دیگر ترس ها نمی تواننداو را از پا درآورند، او از سوار شدن قطار ،راه رفتن روی پل ، سوار شدن آسانسور وتاب خوردن و حرف زدن با آدم ها وشریک شدن در غم و شادیشان نمی هراسد .چون همه را آزموده و ترس و لذتش را با همه وجود مزه مزه کرده است.در یک کلام او با تمام وجود زندگی کرده است. 

نیما خسروی

http://7thghoghnoos.blogfa.com/post-108.aspx


برچسب‌ها: معرفی فیلم, به شدت بلند بسیار نزدیک, سینما, هفتمین ققنوس, Stephen Daldry
نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:13 ب.ظ http://marsiyeyeeshgh.persianblog.ir

وبلاگتون عالیه.سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد