نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

یک سکانس از فیلم مهر هفتم(شاهکار اینگمار برگمان)

 

The   Seventh   Seal 1957-Ingmar Bergman

یک سکانس از فیلم مهر هفتم(شاهکار اینگمار برگمان)

 آنتونیوس بلاک خسته از جنگ های صلیبی باز می گردد. مرگ حاکم مطلق زادگاهش شده است. او مانده است و تنها دارایی اش: ایمان. اما دیری نمی پاید که همان اطمینان هم بازیچه دست طوفان شک و تردید می گردد. مرگ بر او ظاهر می شود ولی بلاک سعی می کند با بازی شطرنج از سرنوشت مقدر خویش بگریزد یا دست کم رویارویی با آن را به تاخیر بیندازد. با خانواده ای آشنا می شود که در میان آماج سهمگین طاعون و مرگ، شاد،سرزنده و امیدوار به زندگی ادامه می دهند. حال که به برکت همنشینی با این خانواده بلاک بار دیگر به یقین قلب رسیده است، چه باکش از اینکه دست در دست مرگ بنهد و رقص مرگ آغاز کند.

 

در سکانس اعتراف آنتونیوس، که مرگ در شکل راهبی در جایگاه، برای شنیدن اعتراف قرارگرفته است:

 

آنتونیوس:‌ می‏خواهم تا جایی که برایم ممکن است با شما صادقانه سخن بگویم، اما قلب من تهی است.
مرگ: پاسخی نمی‏دهد.
آنتونیوس: این خلأ، چون آیینه‏ ای در برابر من است. می‏توانم خود را در آن بنگرم، حس می‏کنم از تنفر و ترس لبریزم

مرگ: پاسخی نمی‏دهد.
آنتونیوس: به ‏خاطر بی‏ تفاوتی‏ ام در برابر دیگران، منزوی شده ‏ام. حال در دنیای ارواح زندگی می‏کنم. اسیر رؤیاها و تخیلات شده ‏ام.

مرگ: و هنوز هم قصد مردن نداری؟ 
آنتونیوس: آری دارم!
مرگ: و منتظر چه هستی؟
آنتونیوس: آگاهی، می‏خواهم آگاه شوم.
مرگ: در جستجوی یقین و اطمینان می‏باشی.
آنتونیوسهرچه می‏‏خواهید آن‏را بنامید. این واقعاً ناممکن و باورنکردنی است که خدا را بتوانیم با حواسمان درک کنیم؟ چرا او باید در هاله‏ ای از وعده‏ های ناقص و معجزاتی نامعلوم، پنهان شده‏ باشد؟

مرگ: پاسخی نمی‏دهد.

آنتونیوسچگونه می‏توانیم آنهایی را که ایمان دارند باور کنیم در حالی‏که خود را باور نداریم. بر آن دسته از مردم که مایلند باور داشته ‏باشند اما نمی‏توانند، چه خواهد رفت و بر آن دسته که نه می‏خواهند باور داشته ‏باشند و نه می‏توانند چه؟

شوالیه با سکوت، منتظر پاسخ می‏ماند. اما کسی سخنی نمی‏گوید. سکوتی کامل برقرار می‏شود.

آنتونیوسچرا نمی‏توانم خدای درون را بکشم؟ چرا او به حضور در این دنیای محنت‏ بار و حقیر ادامه می‏دهد؟ کفر می‏گویم و می‏خواهم با انگشتانم او را قطعه قطعه از قلبم بیرون بکشم. چرا علی‏رغم همه اینها، او وهمی واقعی است که من قادر نیستم خود را از او برهانم؟ به من گوش می‏کنیـد؟

مرگ: گوش می‏کنم!
آنتونیوسمن معرفت می‏خواهم نه ایمان، نه انگاشت، معرفت! می‏خواهم خدا دستش را بر من بگشاید. خود را بر من آشکار کند و با من سخن بگوید.

مرگ: اما او خاموش است!
آنتونیوس: من او را در تاریکی صدا کرده ‏ام اما به نظر کسی آنجا نیست.
مرگ:‌ شاید کسی آنجا نیست!
آنتونیوس: پس زندگی خوفناک است. هیچ‏کس نمی‏تواند در انتظار مرگ زندگی کند و بداند که همه‏ چیز، هیچ است
مرگ: بیشتر مردم هرگز به فراسوی مرگ و پوچی زندگی نمی ‏اندیشند.
آنتونیوس: اما روزی نوبت آن‏ها نیز خواهد رسید و در مقابل تاریکی قرار خواهند گرفت
مرگ: حال تا آن روز برسد!
آنتونیوس: در بطن ‏‏ترس‏هایمان تصویری می‏سازیم و آن‏را خدا می‏نامیم
.



The Seventh Seal (1957) 
Det sjunde inseglet (original title)
96 min - Drama | Fantasy - 

A man seeks answers about life, death, and the existence of God as he plays chess against the Grim Reaper during the Black Plague.

Director: Ingmar Bergman
Writers: Ingmar Bergman (play), Ingmar Bergman (screenplay)
Stars: Max von Sydow, Gunnar Björnstrand and Bengt Ekerot |

پ.ن:اینگمار برگمان خود در مورد ساخته اش چنین می گوید : "مهر هفتم از معدود فیلم هایی است که واقعاً به آن دلبسته ام ... من در این فیلم به هر دیوانگی ای که تصورش را می کردم دست زدم!"

رستاخیز یک کنکاش روحی-روانی وفلسفی است. بعد از ده سال شوالیه داستان فیلم ، از جنگهای صلیبی بازگشته است . جنگهای صلیبی متعلق به آن زمانی است که شوالیه در ایمان و اعتقاد مذهبی خود شک نداشته است و با تحریک روح مذهبی خود – کشیش – خود را در آن مهلکه انداخته است . اکنون که بازگشته است دچار پریشانی فکری شده ، و در ایمان خود به مذهب شک کرده است و از اینروست که مجبور است اینبار به مرگ فکر کند . وی قصد دارد در این مرحله تفسیر جدیدی از زندگی و مرگ ارائه دهد . در هنگامیکه اجلش فرا می رسد ، مرگ را دعوت به بازی شطرنج می کند ، قطعا نظر برگمان این نبوده است که مرگ زمان اجل مرگ شوالیه را بخاطر یک بازی ساده عقب انداخته باشد . شطرنج در واقع فرصتی است که شوالیه داده می شود و این یک حق انتخاب است و درک این فرصت برای روشنفکرانی است که می خواهند معمای هستی را حل کنند و این فرصت برشی از زندگی است ، که در طی آن شوالیه داستان به یک سفر به کاخ خویش دست می زند و این بهانه ای بدست برگمان می دهد تا طی آن ، به ارزیابی فلسفی خویش دست بزند .
دیالوگهای این فیلم را هم باید در نظر اورد که بسیار عمیق و تکان دهنده هستند.

نیما خسروی

آبشخور:هفتمین ققنوس:‌

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد