نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

هنوز زمستانیم

                            نوستالژی های من -با پدر -زمستان 1354 مشهد کوچه بهار  





ما اززمستان آمدیم 
پس بهار کجاست 
چرا باز به زمستان رسیده ایم ؟

چه شد 
ما 
همه ی سفررا 
با چشم باز راندیم 

بهار
از کدام غفلت ما گریخت؟
پس از تابستان عطش 
ما که حتا 
درزردو سرخ پاییز نماندیم ؛
چه شد
که 
هنوز
زمستانیم؟ 

نیما خسروی

پ.ن1:پشت سر ما نقشه جهان است که در تصویر پیدا نیست .جهانی که پدر خود را و مرا به درک و فهمیدنش - و شاید تغییرش !!- می خواند. آن جهان تغییر کرد اما بهتر نشد(آن جهان پیشین مانند تصویری که
میبیند گم شد و ناپدید شد و فقط به خاطره ها ماند .ما این جهان را شناختیم اما او جهان مارا درک نمی کند!!

پ.ن2: یادم هست همان شب رمستانی و سرد پدر به قصابی رفته بود تا گوشت بخرد من هم از در قصابی کم کم به سوی فروشگاه اسباب بازی فروشی مجاور کشیده شدم و گم شدم !
یخ زده و سرگردان بودم..گریه هم کردم تلخ ... تا دست حامی پدر روی شانه ام قرارگرفت و گرمای نگاه پر از نگرانی و سرزنش و اقتدارش را به خودم دیدم..پدر است دیگر .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد