پ.ن1:پشت سر ما نقشه جهان است که در تصویر پیدا نیست .جهانی که پدر خود را و مرا به درک و فهمیدنش - و شاید تغییرش !!- می خواند. آن جهان تغییر کرد اما بهتر نشد(آن جهان پیشین مانند تصویری کهمیبیند گم شد و ناپدید شد و فقط به خاطره ها ماند .ما این جهان را شناختیم اما او جهان مارا درک نمی کند!!
پ.ن2: یادم هست همان شب رمستانی و سرد پدر به قصابی رفته بود تا گوشت بخرد من هم از در قصابی کم کم به سوی فروشگاه اسباب بازی فروشی مجاور کشیده شدم و گم شدم !
یخ زده و سرگردان بودم..گریه هم کردم تلخ ... تا دست حامی پدر روی شانه ام قرارگرفت و گرمای نگاه پر از نگرانی و سرزنش و اقتدارش را به خودم دیدم..پدر است دیگر .