نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

بدرود پدرم!‍

بدرود 
پدرم!
تو یکبار مردی و من 
هزار بار می میرم و زنده می شوم.
اکنون بخند
-به سنگینی من و سبکبالی خود
و به حماقت شگرفی که زندگی اش می نامند-
نوبت من هم می رسد
اینجاحکومت مطلق دلتنگی است
روبروی قاب عکست
نشسته ا م .
و به سلامتی خاطره ات 
می خندم 
می گریم 
می نوشم.
جامی به یادت
که تهی نمی شود
جامی به حال خرابم
که خالی است مانند خانه که نیستی 
و من چقدر تشنه 
چقدر دلبسته
اما 
خودمانیم پدر
می شود آیا 
تا ببینمت
ببویمت 
ببوسمت؟
می دانم 
آرزوی محالست 
اما چه کنم 
کودک می شوم هنگام گریه های بی قرارم 
کودک می شوم 
که چراغ یادت روشن است در دل تنگ 
بگذریم...
بدرود پدرم!‍

نیما خسروی


پنجم دی نود و یک 

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ

روحش شاد و قرین رحمت پروردگار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد