نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

بخشی از فیلم نوستالژیا ساخته آندری تارکوفسکی 2

 

 

بخشی از فیلم نوستالژیا ساخته آندری تارکوفسکی

گورچاکف دراز می کشد روی زمین و به آسمان سرد و صاف پاییزی چشم می دوزد.کنارش ، درنور

آتش ، کتاب شعر تک افتاده اش که روزی از اوجنیا وام گرفته بود می درخشد.و ما صدای کسی را مبهم و ضعیف ومی شنویم :

بچه که بودم،سرما و ترس بیمارم میکرد،

سرما و ترس لبانم راتازیانه میزد و پوسته های ور آمده اش را می ریخت .

خنکا،طعم تازه ی نمک رابه یادم می آورد.

من اماراهم راگام می زنم ،گام می زنم ،گام می زنم هنوز.

بل تا که گرم شوم برپله های سرسرا می نشینم

پس،تسخیر شده با حال و هوای فلوت زنِ رنگین جامه،

سوی رودخانه گام می زنم،

بعد ،بل تا که گرم شوم،برپله های سر سرا

می نشینم ،و هرذرّه ی هستی  ام بر خود به لرز آید.

مادر ایستاده،‌فرا می خواندَم به خویش، بس نردیک است به چشم ،

من اما هنوز از اودورم،

همینجاست کنون- هفت گام دورتر -‌فرا می خواندَم به خویش….گُر گرفتم

با گریبانم باز،‌افتاده ام همان جا.

خروش شیپور ها؛ردّ نور بر چشمانِ بسته ام ؛

کنون اسب هایی به دور ها؛

مادرم – فرازِ خیابان پرواز می کند-

‌فرا می خواندَم به خویش- و پرواز می کند.

و ازدیده پنهان می شود.

کنون به رویا مریض خانه ای می بینم ،‌سر به سر سپید،

با درختان سیب

وملافه ای سپید

کشیده تا چانه ام؛

پزشکی سپید و تمیز،نگاهم می کند ؛

پای تخت، پرستاری

سپید پیش بند،

ایستاده بابال های گشوده .

هنوز هردو آن جا مانده اند .

سپس مادر درآمد، 

مرا به خویش فراخواند و به پرواز امد باز.

اینک نزدیک دستش،درمیان بازمانده ی آتش نیم جان،کتاب شعر بدل به خاکستر شده است .


آبشخور: هفتمین ققنوس

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد