نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

روزی که درمیان درد هایت درمی مانی

 
روزی که درمیان درد هایت درمی مانی 
=================
آنگاه که آدمی به ناگاه در می یابد بودنش، علت وجودی اش نادیده گرفته شده چه می گوید ؟ چه کار می کند؟
روزی که به صلیب سخیفانه ترین گمانه ها بسته شده با تازیانه های جهالت زخم می خورد و به زهر اگین ترین دشنه های بی اعتمادی دلش دریده می گردد.
آن روز روز سخت توست .
انگار آذرخشی خواب سبز تو را می سوزاند و در بیداری ناگزیر و آشفتگی ناگریز ،در اوج سرآسیمگی به حسی تلخ می رسی و می بینی که هر چه بیشتر دست و پا می زنی بیشتر فرو می روی…
از چه می گفتم ؟ …آری از اینکه گفتن حرف هایی که موجب گسستن می گردد ، سخنان دلسرد کننده و سرد بسی آسان تر از حرف های پیوند و پیوستن ، و ابراز عاشقانه هاست.
و بریدن هر چند از مرز تردید می گذرد.هر چند پر است از ترس و دو دولی و دشوار ی… اما یکباره است مانند پری که در باد رها می کنی می رود و خاطره و دردش به جا می ماند اما خودش نیست…. می رود ..از دست می رود…از دستش می دهی …..از چشم هایی می گفتم که به زندگیم خیره گشته ، از اراده ی سهمگینی که بر سرنوشت من حکم می راند و نای نفس کشیدن را از من گرفته است …و این چیزی فراتر از وجدان است …آن روز از چیز های بسیار گفتم اما انگار لبهایم چیز های دیگر مسخره ای می گفت ! و من بیهوده می کوشیدم خود را بگویم .که آنچه در درونت می جوشد ناگفتنی است وتنها اگر بخت با تو یار باشد و واژه ای یا ملودی به دست بیاید می توانی به چیری شبیه به آن یا او نزدیک شوی ولی هیچگاه به آن یا او نمی رسی ….
خود را می دیدم که بیهوده می کوشم تا چیزی بگویم . خود را از گفتنش ناتوان می دیدم و همه ی هستی را از شنیدنش !
نیما خسروی 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد