یادی از دکتر مجتبا کاشانی شاعر،مشاور صنعتی و نیکوکار مدرسه ساز
او بنیان گذارسازمان مردم نهاد «جامعه یاوری فرهنگی» است که در زمینهٔ حمایت از کودکان محروم و مدرسهسازی فعالیت دارد ودر زمان حیاتش ۲۴۰ مدرسه توسط کمکهای جمعآوری شده، از مردم در مناطق آسیب پذیر جنوب خراسان ساخته شد.
از او کتابهایی با نامهای «باران عشق»، «روزنه»، «به آیندگان»، «پدیده»، « روزنه »،«از خواف تا ابیانه»، «سفرنامهٔ خواف»، « پل »،« عشق بازی به همین آسانی ست»، «خویش را باور کن» و «از گاراژ تا کلینیک» ،« نقش دل در مدیریت »،آثاری به شعر و نثر هستند که از وی به یادگار ماندهاند. دکترای مدیریت صنعتی اش را از ژاپن گرفته بود ، نیکو کار و مدرسه ساز بود و شعر هم می سرود.در شاعری و در مقایسه با شاعران بزرگ کلاسیک و معاصر نمی توان او را صاحب سبک شمرد اما فضای شعرهایش آنقدر صمیمی و برجوشیده از دل است که نمی شود شعر هایش را خواندو فراموششان نمود.
شعر کاشانی شعر ساده ی زندگی و سازندگی است ،شاید زیبایی نگاه کاشانی همین یکپارچگی و صداقت در کار و شعر و زندگی اش باشد .تاثیر شعر های سهراب سپهری و نیز فروغ فرخزاد در آثار او به چشم می خورد اما آنچه بیش از همه چیز از خوانش شعرش نصیب آدمی میگردد شگفتی سترگی است از صمیمیت سیال و راستگویی و یکرنگی شاعر با زندگی.
او سرود هایی نیز ساخت که مدت ها در رادیو وتلویزیون ایران پخش می شد ،سرود هایی چون : «بابا خون داد، دلیرانه، همشاگردی سلام، جانباز، مدرسهها واشده و…»
کاشانی می گفت :« به دلیل اینکه هنر و کار از هم جدا شده اند ما اکنون با مشکل رو به رو هستیم و یکی از خصوصیاتی که در کمتر هنرمندی می توان یافت، الفت دادن و گره زدن شعر با جریانات زندگی اجتماعی است…»
… در قسمتهایی از وصیتنامه اش گفته است: «من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای ملتم و کشورم ۲۰۰ مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آنها سرودهام و تعدادی کارخانه منظم و زیبا شده و هزاران کارگر و کارمند و متخصص صنعتی. امیدوارم از آنها پاسداری شود به هر حال به قول پاستور من از آنچه در توان داشتم انجام دادم و اینک در لحظه وداع از این نظر احساس شرمندگی نمیکنم و این را به خوبی در شعر «اهل به آینده» در کتاب روزنهگفتهام.
او در ۵۶ سالگی و هنگامی که در اوج بیماری سرطان برای درمان عازم فرانسه بود در جلسه ای پشت تریبون قرارگرفت و گفت : «شاید شنیدن خبر اینکه چقدر از زندگی ات باقی مانده برای بسیاری دردناک و غیر قابل تحمل باشد اما برای من یک بشارت است به اینکه دیگر کاری را پشت گوش نگذارم و به همه ی کار های ناتمامم برسم!»
او در قطعه ای در باره بیماری اش سرود : نگران سرطان وطنم!
سرطان وطن!
تو مپندار که در فکر تنم
نگران سرطان وطنم
او که بیمار شود ما همه نیز
من که بیمار شوم ، یک بدنم
وطنم از تن من خسته تر است
درک کن درد مرا از سُخنم
به تو سوگند که از غُصّه خویش
لحظه ای پیش تو من دم نزنم
من از آن یوسف گمگشته خویش
مالک بوی خوش پیرهنم
کی برون آید از این چاه وطن؟
کاش روزی که در او زنده منم !
غرب در راحت و من در صددِ
آب در هاون خود کوفتنم
من شفا می طلبم بهر وطن
نه شفای بدن خویشتنم
هرکجا جان مرا یار گزید
جسمم اما بِگُزیند وطنم
وپس از من بگذارید کمی
خاک ایران به میان کفن ام
گرچه بی شعله و بی دود رَوم
عشق تایید کند سوختنم
شعلۀ شهر فرو خفت ولی
من پی شعله بر افروختنم.
مجتبا کاشانی روز ۲۳ آذر ۱۳۸۳ در تهران در اثر بیماری سرطان معده درگذشت.
آبشخور: هفتمین ققنوس