گاه حقیقت چیز دیگری ست.
گاه حقیقت چیز دیگری ست.
تا به حال شده کارشخصی دیگربه نظر ت احمقانه جلوه کرده باشد؟ گویی با یک کودن طرف هستی که به طور کامل از موضوع پرت است!
داستان سقراط در بازار جواهر فروشی را شنیده ای ؟(اگر نشنیده ای مطمئن باش که تو را متهم به حماقت و کودنی نمی کنم !) سقراط حکیم با دیدن جواهرات زیبا و قیمتی در بازار جواهر فروشها شانه هایش را بالا انداخت و گذشت در حالیکه می گفت: در چه چیزهای زیبا و قیمتی در دنیا ست که ما به آنها نیاز نداریم!
آیا جمعی که او را نفهمیدندو هو کردند، گروهی که وی را دیوانه پنداشتندو حتا گروهی که او را سرانجام در بیدادگاه شان به جرم تلاش در جهت انحراف ذهن جامعه محکوم به نوشیدن شوکرانش نمودند.به راستی عاقل ، فهمیده و فرهیخته بودند؟
چگونه می شود که کسی یا چیزی را به فضاحت و آشکارا تحقیر می کنیم و او و نگاهش را بی ارزش و مسخره می یابیم در حالیکه ممکن است حقیقت چیز دیگرو جای دیگرباشد و ما نتوانسته ایم آن را آنگونه که هست بیابیم ؟
من تاثیر محیط ،آب و هوا و تربیت را در زندگی انسان از هرآنچه که خوی و خصلت او را نشان بدهد بیشتر می دانم.گفتنش آسان نیست.اما تو عزیز آیا جز آنی که در این لحظه و در این خاک و با این زبان وبا این نام و با این خانواده و فامیل، با این حکومت و با این سطح درآمد و تحصیلات و با این کتاب و روزنامه و مجله و تلویزیون و ترافیک و اینترنت و فرهنگ و سینماو… نوشته مرا می خوانی؟آیا جز اینی که هستی؟!اگر جز اینی نمی توانم ترا دیوانه یا احمق و کودن بدانم. حق نیست که ترا تازیانه بزنم و یا شوکران بنوشانمت.حق نیست که وادارت کنم که اعتراف کنی زمین گرد نیست و مسطح است.اصلا هرچه من درست میبینم همان درست است!نه این حق نیست.ترا ، ترا که زودتر از من و دیگران سر از تخم بیرون آورده ای و جهانت بزرگ تر از جهان من و دیگران است ؛ کوچک یا پست بینگارم و خودم را که تعلیمات عمومی و رسانه هاو خوی و خصلت و آداب و عرف و فرهنگ جهان ِ من نتوانسته چون تو پرورش دهد دانا و فرهیخته و وارد به کار!
دردا که این نامردمی ها را بسیار در حق یکدیگر کرده ایم .
نیما خسروی
آبشخور<هفتمین ققنتوس
