بارانی ها۳
پس از سالیان
در پی خاطره
به شهر بیایی
در شب بغض و پرسه؛
وتنهایی را
یله سازی
در خیابان های غریب
بی پروای کسی ببیند یا بشناسدت
بباری
بباری
به بی قراری ؛
و
کوچه های اندوه رابه سپیده دم
برسانی
به روزی دیگر
تا به دلتنگی…
و زیر لب بخوانی :
« تنها
باران می داند که چه می گذرد بر دل
تنها
باران .
این آسمان خاکستری
این حزن
همیشگی
این جان پر از خستگی است…»
وبه اندازه راهی که امده ای باید بروی
اگر رویایت خاطره ات باشد….
نیما خسروی
آبشخور: هفتمین ققنوس
/article>