نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

شب ِدچار(شعر از نیما خسروی)

 

 

شب دچار
--------------
شب بی رحمانه می نگرد.
سکوت
قفل ناگشودنی ؛
و لب ها
دوخته با زنجیرهای باستان .
در این قریه 
که مردمانش سر در خواب برف ها دارند .

امید به چراغی نیست
در سکون هزار سال
اسیری؛
چشم به چشم تصویری در خاطره ات.
و شکوفه ای نمی خنددبه کابوست.
و هر قطره باران بر نقره ای خیابان 
نقطه چین راهی ست 
که می رساندت
به نقطه ای که آغازیدی.
آینه دروغ نمی گوید. 
بازت می دارد،
زلزله زانوان و زمستان که بر روحت نشسته .
در بن بست 
تاریخ دچارفراموشی ست
هر بامداد
چرخ اختراع می شودبه 
تکرار خمیازه حماقت !

شب بی رحمانه می خندد...

نیما خسروی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد