نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

جامعه شناسی مخاطبان دو شاعر (شاملو و اخوان)


جامعه شناسی مخاطبان دو شاعر
(شاملو و اخوان)

  

جامعه شناسی مخاطبان دو شاعر
(شاملو و اخوان)


دکترشفیعی کدکنی


....من در اینجا به دو شاعرِ بزرگِ عرصه ی شعر نو نظر دارم: اخوان و شاملو. طرفدارانِ شعرِ اخوان بیشتر کسانی هستند که شعر فارسی و ادبیات کهن را به خوبی می شناسند. برعکس ، طرفدارانِ شاملو گروهی از شعرخوانان و شعردوستان اند که ارتباط چندانی با عرصه ی تاریخ ادبِ فارسی ندارند. استثناها را به یک سوی نهید. اگر آماری از این دو صف گرفته شود ، نتیجه همین خواهد بود که گفتم. این صف آرایی تا بدانجاست که بعضی از طرفدارانِ شعر اخوان ، شاملو را اصلا شاعر نمی دانند.

من سالها و سالها دقت کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که شاملو در اندیشه ی روشنفکرانِ ما (هر تعریفی شما از روشنفکر دارید موردِ قبول من است.) تبدیل به نوعی سیمبول و رمز ، در جهتِ ستیزه ی با کهنگی و سنت شده است.

.....یک تمایزِ دیگر نیز میان طرفداران این دو شاعر بزرگ وجود دارد که هواداران شعر شاملو تلقی شان از شعر تلقیِ «مطالعه» کردن است. شعر را مثل رُمان مطالعه می کنند ولی طرفدارانِ اخوان شعر را «زمزمه» می کنند و شعرِ او را در حافظه ها دارند. درین عصر نیز استثناها را به یک سوی نهید.
حتی به لحاظ دو مقوله ی «کیفیت» و «کمیت» هم می توان درباره ی این دو گروه نظر داد. شماره ی «شاعرانِ» طرفدارِ شاملو چند برابرِ شاعرانِ طرفدارِ اخوان است یعنی طرفداران شاملو به لحاظِ «کمیّت» بسیارند زیرا در مسابقه ی تنیسِ بدون تور ، همه کس برنده است و قهرمانِ اول.
... برای کسانی که از فضای کهنه و تکراریِ شعرِ سنتیِ فارسی ملول اند ، شعر شاملو ، واقعا ، «هوای تازه» ای است. از عوالمی سخن می گوید که موردِ نیازِ روحیِ انسانِ معاصر است و آن عوالم در شعرِ اخوان کمتر وجود دارد. علتش هم این است که شاملو ، علاوه بر قریحه ی نوجوی و سنت شکنی که داشت ذهنش مستقیم و غیرمستقیم سرشار از شعر فرنگی بود ، ولی اخوان بیشتر در همان فضاهای مانوسِ شعرِ سنتی مطالعه داشت و سرچشمه های شعرش را غالبا ادب و فرهنگِ کهنِ ایرانی شکل داده است.
در همین نقطه دو چشم اندازِ متفاوت رویاروی ما قرار می گیرد: «شعر ایرانیِ» اخوان و «شعرِ فرنگیِ» شاملو. هر کدام جاذبه ی خاص خود را دارد. آنها که از منظرِ فضاها و حال و هواها در جستجوی چیز تازه ای باشند ، بی گمان شعر شاملو را بیشتر می پسندند و آن ها که خواهانِ شعری با رنگ و بوی و طعمِ ایرانی اند ، شعرِ اخوان را بیشتر خواستار خواهند بود. برای یک نفر فرنگی که بخواهد «شعرِ ایرانی» بخواند ، اگر سوادِ لازم برای این کار داشته باشد ، شعرِ اخوان در اولویّت خواهد بود. اینجاست که گروهی این ، گروهی آن پسندند.
اگر می توانستیم تعریفی علمی و منطقی و جهانی برای «ابتذال» عرضه کنیم ، شاید هنر و زیبایی را نیز می توانستیم تا حدودی تعریف کنیم ولی تا جهان باقی است این پرسش همچنان باقی خواهد بود که هنر چیست و نقطه ی مقابلِ آن که «ابتذال» است چیست؟ البته هنر و ابتذال همیشه در تقابل منطقی قرار ندارند. می تواند چیزی مبتذل نباشد و در عینِ حال هنر هم نباشد..... ما شاعرانی داریم که در تمام دیوان ایشان یک بیتِ مبتذل وجود ندارد: خاقانی و نظامی و شاید یکی دو شاعر بزرگ دیگر. اما بقیه ی بزرگان ، حتی سعدی و حافظ و مولوی ، شعرِ مبتذل دارند و گاه بسیار هم دارند. در مقابلِ «اوجیاتِ مافوقِ بشریِ» دیوان شمسِ تبریز ، مقداری هم شعر های مبتذل وجود دارد که قطعا سروده ی شخص مولاناست ولی در سراسرِ دیوان خاقانی یک شعرِ «مبتذل» نمی توان یافت. ذاتِ خاقانی دشمنِ ابتذال است. به شیوه ی مانوس همگان دوست ندارد که سخن بگوید. از ابتذال می گریزد.
سخن در مقایسه ی شعرِ شاملو و اخوان بود. اگر از مجموعه ی «آهنگ ها فراموش شده ی» شاملو صرف نظر کنیم ، در سراسرِ مجموعه های شعر او یک عبارت مبتذل نمی توان یافت. شاملو ، مثل خاقانی ، ضد ابتذال است. ولی در شعرِ اخوان نمونه های ابتذال را - جز در شاهکارهای حیرت آورِ او- بیش و کم می توان دید. گفتم که مولانا و حافظ و سعدی هم مبتذل دارند. اگر صِرف گریز از ابتذال معیار قرار گیرد ، خاقانی بزرگ ترین شاعر جهان می شود ولی چنین نیست. او شاعرِ حیرت آورِ عظیم الشانی است ولی در کنارِ او ، و برتر ازو ، هم ما شاعرانی داریم ، چه ایرانی و چه انیرانی.
اگر از منظرِ گریز از ابتذال به این دو شاعر بنگریم اخوان با آنهمه شعرهای حیرت آورش ، از تیررسِ ابتذال هرگز به دور نمانده است ولی شاملو یک سطر مبتذل در کارش نمی توان یافت.
جاذبه ی شعر اخوان برای شیفتگانش از عشق آنان به سنت و ملیت ایرانی سرچشمه می گیرد و جاذبه ی شعر شاملو برای دوستدارانش حاصل گریزی است که از کهنگی دارند. جامعه ی کنونیِ ما ، درین لحظه ، بر سرِ یک دوراهی است: احترام به سنت و هویت خویش از یک سوی و گریز از سنت و کهنگی از سوی دیگر. «ایران را از یاد نبردن» از یک سوی و «جهانی شدن» از سوی دیگر. این صف آرایی هست و خواهد بود و هیچ کدام از دو سوی این گرایش ها نمی تواند آن دیگری را مجاب کند:

ببینیم تا اسبِ اسفندیار
سوی آخُر آید همی بی سوار ،
و یا باره ی رستمِ جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی.



کوتاه شده صفحات 226 تا 234 از کتاب "حالات و مقامات م.امید" نوشته ی استاد محمد رضا شفیعی کدکنی
Nima Khosravi

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد