نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

عینک پدر( نیماخسروی‬)

از تو ای پدر
تنها 
عینکی به من رسید!
یادم باشد ازین پس،
جهان را ،

آنگونه که هست ببینم !

‫#‏نیماخسروی‬

21آذر 94

به پیشواز سومین سالگردش


تو باش

تو باشی
و گام بگذاری روی برف
زمستانم
گرم ترین فصل سال می شود
تو باشی و لبخند باشد
شراب مستم نمی کند
تو باشی گیسوان بیفشانی
چتر ها از شهر کوچ می کنند!
تو باشی و من باشم
گریه نام مرا از باد خواهد برد!
تنها تو باش
تا من
باشم.


نیماخسروی
16آذر94

اینجا و   اینجا و اینجا و

شب بی تو نمی گذرد( سروده نیما خسروی)


خفتن به تنهایی
بر تختی که برای دو نفرجادارد 
یاشب را با یار به بامداد پیوستن 
بر تخت یک نفره!
"ما" 
ریشخند جاودانه آدمی است 
بر بی رحمی زمان
-که تو رااز من می گیرد-
بیا !
این شب بی تو نمی گذرد.....

روزاز نو ....(شعر از نیما خسروی)

روزاز نو ....

روزاز نو ....

سکه راانداخت
به داو معرکه،
روز آمد!


  ادامه مطلب ...

پیراهنی از شعر پاییزها


به باغ دلتنگی ام که آمدی
هر شعرم
به پایت
آواز می خواند ،
 با برگ های اشتیاق
 پیراهنی بدوز
زیبای غزل های سپیدم!
شعر هایم را بپوش
که به تن تو عاشقند !

 

ادامه مطلب ...