امروز فروغ فرخزاد با ما نیست .سال هاست که در آغاز فصل سرد،ساعت چهار بار می نوازد و پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد...سال هاست که تنها صداست می ماندو صدای فروغ است که مانده است .فروغ داستان تلخ اما ماندگار زنی تنها در آستانه فصل سرد بود.زنی که فصل سرداو را با خود برد و خاطره و شعر هایش اما ماند تا چراغ راه آیندگان گردد. در نوشته ای خواندم که چه نیک نوشته بود که :« فروغ آنقدر همیشه عجله داشت که این کلام «دوستت دارم» را شاید از هیچکس نشنید. شاید فقط از یکی شنید، همان که هنوز سکوت میکند و ما نیز به احترام سکوتش از او و تأثیرش بر فروغ و زندگی کوتاه او نمیگوییم. راستی چرا این همه عجله داشت؟ انگار میدانست که زمان درازی در پیش ندارد.» کتاب «جوی ودیوار و تشنه» ابتدای کتاب «جوی ودیوار و تشنه» و اندکزمانی بعد از مرگ فروغ فرخزاد نوشته شده است و تاییدکنندهی علاقهی شدید گلستان به فروغ و نشانگر اندوهاش از مرگ زودهنگام اوست. گلستان این نسخه از کتاب را به خواهر فروغ ــ که خودش او را «کولی» مینامد ــ هدیه کرده است. انتخابی از این کتاب: «به یاد دارم که هوا گرم بود و راه خاک آلود و غبار از شکافهای کف اتوبوس بالا میزد و پیش پای من زنبیل خوراک جا بر پاهای او تنگ کرده بود و من آن را آهسته کنار میسراندم تا جا بر پاهای او تنگ تر شود . ما با خواهران و برادرانمان ، و با مادر دوستم و با عمه ی او که پهلوی من نشسته بود به باغ می رفتیم ، و من دلم می خواست عاشق خواهر کوچیکش شوم اما دوست من که می گفتند خواهرش عاشق من شده است عاشق او شده بود و من نمی دانستم چه کنم چون یک خواهر من می خواست من عاشق آن خواهر کوچک که دوستم عاشقش بود شوم چون خودش عاشق آن دوست من بود و خواهر دیگرم میخواست من عاشق آن خواهر کوچک نشوم چون در درس و ورزش مدرسه حریف من بودند و راز آشکار و اما چشم پوشی شده این شبکه را ثباتی نبود . غروب که برگشتیم خواهر دوستم عاشق دوست دیگرم بود و خواهر من عاشق هیچکدام نبود و دوستم عاشق خواهرم بود و دوست دیگرم عاشق خواهر دیگرم بود و خواهر او که پهلوی من نشسته بود دیگر سوگند یاد کرده بود» گذر واژه (همه ی حروف کوچک وارد شود ) : www.readbook.ir
ا. گلستان
و این نوشته را با اشارتی به سطر آخر درختها پایان برم که گلستان بیفروغ نوشت و بعد به قصه افزوده شد:
باغبان ایستاده بود گفت ریشههای کاج حتم زخم خورده است، کاج کاج پیش نیست. رفتنی است.
چرخ و فلک
سفر عصمت
صبح یک روز خوش
ماهی و جفتش
طوطی مرده همسایه من
بودن یا نقش بودن
با پسرم روی راه
درخت ها
بعد از صعود